دیدن زیبا
سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ، ولیکن
نظری گر بربایی ، دلت از کف برباید...

سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ، ولیکن
نظری گر بربایی ، دلت از کف برباید...
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره اشتباه کنیم
من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی ! بیا گناه کنیم !
تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم
من و توئی که چنان مثل شیشه شفافیم
که روشن است ، اگر توی سینه آه کنیم
عزیز من ! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم
بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه رو به راه کنیم
برای رویش یک شعر عاشقانه محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم...
امید تقوی
تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه تنهایی روحم سفالی تر شده
آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماه در مرداب این شب ها هلالی تر شده
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟
دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده
زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن
تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده
ماهی کم طاقتم ! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده ...
فاضل نظری
چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است
دوباره دیده امت ! زل بزن به چشمانی
که از حرارت "من دیده ام تو را" گرم است
بگو دو مرتبه این را که : دوستت دارم
دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است
بیا نگاه کنیم عشق را ... نترس ! خدا
هزار مشغله دارد ، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگر چه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی ، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است...
نجمه زارع
ببار ای نم نم باران ، زمين خشک را تر كن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه ، دلم تنگه ...
بخواب ای دختر نازم ، به روی سینه بازم
که همچون سینه ی سازم ،
همش سنگه ، همش سنگه ...
نشسته برف بر مویم ، شکسته صفحه رویم
خدایا ! با چه کس گویم ، که سر تا پای این دنیا
همش ننگه ، همش رنگه ...
کارو
آنکه رخسار تو را اینهمه زیبا می کرد
آنکه می داد تو را حسن و نمی داد وفا
یا نمی داد تو را اینهمه بیدادگری
کاشکی گم شده بود این دل دیوانه من
ای که در سوختنم با دل من ساخته ای
کاش می بود به فکر دل دیوانه ما
کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد ...
مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست ...؟
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از ین فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست ؟
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟
ازین افتاده تر که اکنونم ای دوست ؟
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست ...
نظامی
در دياری كه در او نيست كسی يار كسی
كاش يارب كه نيفتد به كسی ، كار كسی
هر كس آزارِ منِ زار پسنديد ولی
نپسنديد دل زار من آزار كسی
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من
هر كه با قيمت جان بود خريدار كسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نكوشيد پی گرمی بازار كسی
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
كس مبادا چو منِ زار گرفتار كسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزيزان آيد
بارالها ! كه عزيزی نشود خوار كسی ...
شهریار
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت ؟
حافظ
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر ، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت ...
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
گویی از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
بس كه ما فاتحه و حرز يماني خوانديم
وز پی اش سوره اخلاص دميديم و برفت
عشوه دادند كه بر ما گذری خواهی كرد
ديدی آخر كه چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن لطافت ليكن
در گلستان وصالش نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری كرديم
كای دريغا ! به وداعش نرسيديم و برفت...
حافظ
باباطاهر
لحظه ایست بس سخت و ناراحت کننده ...
روز 9 تیر 1390 بود که یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ...
حالا بیش از دو سال از تاسیس باران عشق میگذره و تو این مدت باهاش زندگی کردم ...
با خاطراتش ، با شعراش ، با آهنگاش ، با عکساش ، با پیام های شما ...
و حالا فک میکنم به اون چیزی که میخواستم تو این مدت رسیدم
در حال حاضر هم مثل سابق در این زمینه مطالعه و انگیزه لازم رو ندارم . خلاصه اون زمان جوان بودیم و ...
از زمان تاسیس سایت تا امروز به طور منظم و حتی در شرایط سخت هم از ارسال مطلب براتون دریغ نکردم ، ولی در حال حاضر احساس میکنم این روند امکان داره مثل قبل نتونه ادامه پیدا کنه و دچار افت در کیفیت مطالب یا تعداد مطالب ارسالی و نهایتا تعداد بازدیدکننده ها بشه.
من هم دوست نداشتم این اتفاق بیفته و به قول معروف خواستم تو اوج خداحافظی کنم ...
خلاصه ما دیگه رفتنی شدیم و شما موندین و گنجینه ای عظیم شامل 413 مطلب اعم از اشعار ، داستان و جملات زیبا که براتون تو این مدت به یادگار گذاشتم .
ممنون از حمایتی که تو این دو سال کردین و قطعا با انرژِی مثبت شما بود که تا امروز سایت رو سرپا نگه داشتم.
عاشقانه ها را پایانی نیست ...
خداحافظ ، برای همیشه ...
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم ...