گریه ام امان نمیدهد


این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد


سفره ی دلم دوباره باز شد

سفره ای که بوی نان نمی دهد


نامه ای که ساده وصمیمی است

بوی شعر و داستان نمی دهد :


با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی دهد


کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی دهد


یک وجب زمین برای بغچه

یک دریچه آسمان نمی دهد


وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد ، زمان نمی دهد


فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی دهد


هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی دهد


هیچ کس به غیر ناسزا تو را

هدیه ای به رایگان نمی دهد


کس ز فرط های و هوی گرگ و میش

دل به هی هی شبان نمی دهد


جز دلت که قطره ای است بی کران

کس نشان ز بیکران نمی دهد


عشق نام بی نشانه است و کس

نام دیگر بدان نمی دهد


جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی دهد


نا امیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این ، نه آن ، نمی دهد


پاره های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی دهد


خواستم که با تو درد دل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد...


قیصر امین پور

چه بدکرداری ای چرخ


هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابر کرم خطه ری رشگ ختن شد

دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

خوابند وکیلان و خرابند وزیران

بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران

یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی‌گرت از خاک وطن هست، به سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن

اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

از دست عدو ناله من از سر درد است

اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است

جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است

مردی اگرت هست کنون ، وقت نبرد است

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

عارف ز ازل تکیه بر ایام ندادست

جز جام به کس، دست چو خیام ندادست

دل جز به سر زلف دلارام ندادست

صد زندگی ننگ به یک نام ندادست

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ !

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین

نه آئین داری ای چرخ ...

عارف قزوینی