حلول ماه رمضان مبارک


این هم شعر جدیدم به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان :

امشب خدایا ! قصد آغوش تو دارم

سودای کامی از لب نوش تو دارم

گرچه به درگاهت فقیر و ژنده پوشیم

میخواهم امشب تا سحر با هم بنوشیم

از ضربت مردم خراب و غرق دردم

نزدیک تر آ ، تا کمی دورت بگردم

پروانه گردم شب در آغوشت بسوزم

شاید که فردا جور دیگر گشت روزم

آئینه ی قلبم کمی زنگار دارد

جز تو هوای دیگری انگار دارد

من آمدم و خرمنی از بار گناه

چرکینه و آلوده به اعمال تباه

یا رب ! مکنم ز رحمتت نا امّید

کایم به ضیافتت با روی سپید...


سیاوش سالاریان

هیچ مگو


ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال

خیز از این خانه

برو

رخت ببر

هیچ مگو

مولانا

آغوش خیالی


این هم دو دوبیتی با مضامین مشابه از بنده حقیر :

 

گرچه چشمانت به من ، اما دلت با دیگریست

گرچه تلخندت به من ، خندیدنت با دیگریست

دل به این تلخند و مژگان نگاهت بسته ام

گرچه میدانم که اطفارت همه بازیگریست...

***

گرچه دانم کفترم نشخوار باز دیگریست

گرچه قلبت مخزن الاسرار راز دیگریست

دل به آغوشی خیالی با خیالت بسته ام

گرچه دانم عاقبت رقصت به ساز دیگریست...

 

غبار


سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است


رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است


ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است


گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است


سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

فاضل نظری

به امید نگاهی

 

نبود ز رخت قسمت ما غیر نگاهی

آن هم ندهد دست ، مگر گاه و بگاهی

فتم صنما! شادی دل، راحت جانی

چون می نگرم خوشتر از این، بهتر از آنی

بشینم سر راهی،به امید نگاهی...

ببینم مهر و ماهی ، به امید نگاهی...

شیدا


راز لب


دوشینه با خیالش شب را به سر رساندم

راز لبان خود را بر کام او چکاندم

اسرار کام او بود، دُرّ یمانی من

دُرّ یمانیم را از لعل او ستاندم

راز لبان من را بر کام دیگری گفت !

اسرار کامش اما، بر هیچ لب نخواندم...

 

سیاوش سالاریان!!!

 

خزانی

 

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

 

چون بهاران می رسد ، با من خرانی میکند...

 

شهریار

 

 

ابیاتی از سعدی


رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
 
سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ولیکن
 
نظری گر بربایی دلت از کف برباید...
 

 

 

مدارا کن

 

گر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
 
دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
 
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
 
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
 
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
 
فاضل نظری

 
 

دلم تنگ است



به دیدارم بیا هر شب

در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدا مانند ،

دلم تنگ است ...

بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها .

دلم تنگ است ...

اخوان ثالث

پریشان


چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم  و بی دوست پریشان


ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان


مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان


دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان


آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این مه که پری خوست، پری روست، پری شان


با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ...


علیرضا بدیع


معبد هستی


دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ريخت !

پليدی ها و زشتی ها به زير خاك می ماندند

بهاری جاودان آغوش وا می كرد

جهان در موجی از زيبايی و خوبی شنا می كرد !

بهشت عشق می خنديد به روی آسمان آبی آرام

پرستوهای مهر و دوستی پرواز می كردند

به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می كرد...

مگو اين آرزو خام است !

مگو روح بشر همواره سرگردان و ناكام است !

اگر اين كهكشان از هم نمی پاشد ؛

وگر اين آسمان در هم نمی ريزد ؛

بيا تا ما فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم

به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم...


 فریدون مشیری


سپهر بایگان


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند

بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید

ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند...


برای شنیدن این شعر با صدای استاد شهریار اینجا را کلیک کنید .

نهانخانه دل


غمت در نهانخانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست، مشکل نشیند


خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند ؟


به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند


پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم

غباری به دامان محمل نشیند


به دنبال محمل، سبکتر قدم زن

مبادا غباری به محمل نشیند


عجب نیست خندد اگر گل به سروی

که در این چمن، پای در گل نشیند


بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی، مقابل نشیند


طبیب از طلب در دو گیتی میاسا

کسی چون میان دو منزل نشیند...


طبیب اصفهانی


همره ساز


بزن رفیق که با ناله سه تار بگریم

به سوز ساز تو چون ابر نو بهار بگریم

بزن رفیق که در روزگار ، یار ندیدم

ز یار شکوه کنم یا ز روزگار بگریم؟

بزن که سوز غمی شعله میکشد به دل من

بزن که همره ساز تو زار زار بگریم
...

مهدی سهیلی