گرمترين پناهگاه جهان

 


وقتي در شب راه مي‌رفتم

و در جستجوي پناهگاه گرمي بودم

از کنارم گذشت

گفتم :

هی نگاه کن ! روي مژه‌هايت دانه‌هاي برف ريخته است

و او گفت :

اين برف نيست

پرهاي بالشي است که خدا در آسمان تکانده است

و سپس لبهاي خندانش را گشود

تا برفي را فوت کند

و ما هر دو خنديديم

بعد به چشمانش نگاه کردم

 

و دیدم چشمانش ، گرم ترین پناهگاه جهان است...

 

شل سيلور استاين

  

 

فکرش را نکن


گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن!

با تو، آدم، مست باشد؛ تا سحر، بیدار... فکرش را بکن!

 

در تراس خانه، رویارو شوی با عشق، بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

 

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود، خالی شود هر بار... فکرش را بکن!

 

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

 
خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

 

از سماور، دست‌هایت، چای و از ایوان، لبانت، قند را...

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

 

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

 

ناگهان، دیوانه‌خانه... ــ و پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

بیزار


هم از سکوت گریزانم هم از صذا بیزار

چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار

زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار

اگر چه می‌گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر، من از شما بیزار

به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده‌ی تلخی ریا بیزار

صدای قاری و گلدسته‌های پژمرده

اذان مرده و دل‌های از خدا بیزار

به خانه‌ام بروم؟! خانه از سکوت پر است

سکوت می‌کند از زندگی مرا بیزار

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار...

فاضل نظری

افسرده پاییز

دلم خون شد از این افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه درد است و با دل کار دارد

شرنگ افزای رنج زندگانی ست

غم او چون غم من جاودانی ست

افق در موج اشک و خون نشسته

شرابش ریخته جامش شکسته

گل و گلزار را چین بر جبین است

نگاه گل نگاه واپسین است

پرستوهایی وحشی بال در بال

امید مبهمی را کرده دنبال

نه در خورشید نور زندگانی

نه در مهتاب شور شادمانی

فلق‌ها خنده‌ی بر لب فسرده

شفق‌ها عقده‌ی در هم فشرده!

کلاغان می‌خروشند از سر کاج

که شد گلزار ها تاراج تاراج!

خورد گل سیلی از باد غضبناک

به هر سیلی گلی افتاده بر خاک!

اخوان ثالث