حدیث عاشقی
مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست ...؟
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از ین فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست ؟
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟
ازین افتاده تر که اکنونم ای دوست ؟
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست ...
نظامی

+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۰/۰۷ ساعت 0:9 توسط سياوش سالاریان
|