مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست ...؟

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست


حدیث عاشقی بر من رها کن

تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست


به فریادم ز تو هر روز، فریاد!

از ین فریاد روز افزونم ای دوست


شنیدم عاشقان را می نوازی

مگر من زان میان بیرونم ای دوست ؟


نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟

ازین افتاده تر که اکنونم ای دوست ؟


غزلهای نظامی بر تو خوانم

نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست ...


نظامی