ناب شیراز
به روی سینه ام بنشین و با ناز
به رقص آ و به پا کن ساز و آواز
بیارای و بیفشان و بیازار
بزن با من دمی از ناب شیراز
سیاوش سالاریان
به روی سینه ام بنشین و با ناز
به رقص آ و به پا کن ساز و آواز
بیارای و بیفشان و بیازار
بزن با من دمی از ناب شیراز
سیاوش سالاریان
باز دانشگاه و ذوق و شوق فردایی که نیست
با امید کسب آن کار محیایی که نیست
باز ساعات کلاس، لالایی و استاد پیر
با صدای دلنوازی و خوش آوایی که نیست
بعد چُرت صبحگاهی میرسد وقت نهار
با غذای پر ز کافور و گوارایی که نیست
کرسی آزاد و جنجال پلی تکنیکیا
در همانجایی که دیگر شور و غوغایی که نیست
قصه کات کردن هر روزه و تعویض یار
یوسف پاکیزه و بانو زلیخایی که نیست
پرسه ی هر روزه در طول حیاط و پا به پام
در کنارم دختر طناز و زیبایی که نیست
قهوه ترک و گلاسه، استکان مشترک
در همان کافه، همان پاتوق، همانجایی که نیست
باز تنهایی نشستم روی نیمکت! غیر من
از میان کفتران هم هیچ تنهایی که نیست
باز با فکر و خیالت عشق بازی میکنم
وای! مجنون میشوم! مجنون لیلایی که نیست
شایدم روزی که می آیی مزار همدمت
از کنارم بگذری، دنبال آقایی که نیست...
سیاوش سالاریان - به مناسبت روز دانشجو
چقد خوبه تو تنهائیات یکیو داشته باشی که بدون هیچ ترسی بتونی باهاش درد دل کنی !
نه حرفاتو به کسی بگه ، نه از غصه هات خوشحال شه !
تقدیم به تنها محرم اسرارم :
ندارم مونس و همدم چو سازم
نگویم با کسی دردم چو سازم
در این غوغای مکر و حیله و رنگ
ندیدم "یکصدا هر دم" چو سازم
به جز سازم همه ناسازگارند
نباشد دلنوازی همچو سازم ...
سیاوش سالاریان
این هم شعر جدیدم با حال و هوایی متفاوت نسبت به کار های قبل!
نه ساغر و ساقیّ و نه جامیّ و نه حوری
نه سرو گل اندام و نه جشنی ، نه سروری
در اوج جوانی به خدا هیچ ندیدم !
جز محتسب و واعظ و جز مکتب زوری ...
سیاوش سالاریان
دوری مادامی مجنون زلیلا خوشتر است
چهره یوسف ندیدن بر زلیخا خوشتر است
عاشقان را طاقت دیدار قرص ماه نیست *
دیدن روی چو ماه تو به رویا خوشتر است...
سیاوش سالاریان
*مصرح سوم تلمیح دارن به اعتقادی سنتی که میگوید((دیوانه چو در ماه بنگرد دیوانه تر شود))
چه کنم تا که ببینم لب خندانش را ؟
آن مه گم شده در زلف پریشانش را
بکش ای باد ، ز روی مه من طره او
تا به قلبم بزند ناوک مژگانش را
سیاوش سالاریان
از خانه گریزانم و از شهر گریزان
از تُنگ گریزانم و از بحر گریزان
شیرین به لبم تلخ و تلخی شده شیرین
از شهد گریزانم و از زهر گریزان
فردا چون امروزم و امروز چو دیروز
از چرخش تکراری با دهر گریزان...
سیاوش سالاریان
این هم شعر جدیدم به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان :
امشب خدایا ! قصد آغوش تو دارم
سودای کامی از لب نوش تو دارم
گرچه به درگاهت فقیر و ژنده پوشیم
میخواهم امشب تا سحر با هم بنوشیم
از ضربت مردم خراب و غرق دردم
نزدیک تر آ ، تا کمی دورت بگردم
پروانه گردم شب در آغوشت بسوزم
شاید که فردا جور دیگر گشت روزم
آئینه ی قلبم کمی زنگار دارد
جز تو هوای دیگری انگار دارد
من آمدم و خرمنی از بار گناه
چرکینه و آلوده به اعمال تباه
یا رب ! مکنم ز رحمتت نا امّید
کایم به ضیافتت با روی سپید...
سیاوش سالاریان
این هم دو دوبیتی با مضامین مشابه از بنده حقیر :
گرچه چشمانت به من ، اما دلت با دیگریست
گرچه تلخندت به من ، خندیدنت با دیگریست
دل به این تلخند و مژگان نگاهت بسته ام
گرچه میدانم که اطفارت همه بازیگریست...
***
گرچه دانم کفترم نشخوار باز دیگریست
گرچه قلبت مخزن الاسرار راز دیگریست
دل به آغوشی خیالی با خیالت بسته ام
گرچه دانم عاقبت رقصت به ساز دیگریست...
دوشینه با خیالش شب را به سر رساندم
راز لبان خود را بر کام او چکاندم
اسرار کام او بود، دُرّ یمانی من
دُرّ یمانیم را از لعل او ستاندم
راز لبان من را بر کام دیگری گفت !
اسرار کامش اما، بر هیچ لب نخواندم...
سیاوش سالاریان!!!
دوستان عزیز ! من همیشه سعی کردم قشنگترین مطالبی که میبینم رو براتون بذارم ، ولی استثنائا این دفعه میخوام یه شعر از خودم بذارم .
میدونم از لحاظ ادبی خیلی سطحش پایینه ولی لطفا شما به سطح بالای خودتون منو ببخشید !
بشنو از می ، می حکایت میکند
وز دل مجنون شکایت میکند
بشنو از می ، می دگرگون میکند
فکر ما از عشق بیرون میکند
درکش از می ، می دوای این غم است
درکش از می ، می به دردت مرهم است
پر کن از می ، می دلت روشن کند
پر کن از می ، می غمت بیرون کند
چون که می بر خط هفتم میرسد
داد دل تا عرش هفتم میرسد
گر صدا از عرش هفتم زد فرا
میرساند آه ما را تا خدا
او که دارد از دل پر خون خبر
از چه بستش بر من خونین جگر
او که داند لذت شرب مدام
از چه کردش بر من عاشق حرام
بشنو از می چون حکایت میکند
وین دلم در خون روایت میکند...