حسرت یک بوسه
ای بنازم گل لب ، مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
چون به لبخند ببینم لب و دندان تو را ...

ای بنازم گل لب ، مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
چون به لبخند ببینم لب و دندان تو را ...
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت چشیده ام بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی یارا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...
سعدی
این روزها که میگذرد
شادم
این روزها که میگذرد
شادم
که میگذرد
این روزها
شادم
که میگذرد ...
قیصر امین پور
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای باران ، باران !
پر مرغان نگاهم را شست ...
حمید مصدق
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست ماهی کوچک
اگر دچار آبی دریای بیکران باشد...
***
ماهی کوچک دچار آبی بیکران بود. آرزویش همه این بود که روزی به دریا برسد و هزار و یک گره آن را باز کند
و چه سخت است وقتی ماهی کوچک عاشق شود!
عاشق دریای بزرگ ...
ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا می گشت/اما پیدایش نمی کرد.
هر روز و هر شب می رفت اما به دریا نمی رسید.
کجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان که هر چه بیشتر می گشت ، گم تر می شد و هر چه که
می رفت ، دورتر ؟
ماهی مدام می گریست ، از دوری و از دلتنگی و در اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد.
همیشه با خود می گفت:" اینجا سرزمین اشک هاست. اشک عاشقانی که پیش از من گریستند ، چون هیچ وقت دریا را ندیدند"
و فکر می کرد شاید جایی دور از این قطره های شور حزن انگیز دریا منتظر است.
ماهی یک عمر گریست و در اشک های خود غرق شد و مرد . اما هیچ وقت نفهمید که دریا همان بود که عمری در آن غوطه می خورد...
قصه که به این جا رسید ، آدم گفت: "ماهی در آب بود و نمی دانست ، شاید آدمی هم با خداست و نمیداند.
و شاید آن دوری که عمری از آن دم زدیم ، تنها یک اشتباه باشد!"
آن وقت لبخند زد!
خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد...
گواه دل ریش من ماه بود !
دمی شک نکردیم به شاهراه ها ،
دریغا که بی راهه ها راه بود ...
حسین پناهی
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند،
ولی آنان را ببخش!
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند،
ولی مهربان باش!
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت،
ولی موفق باش!
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند،
ولی شریف و درستکار باش!
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند،
ولی سازنده باش!
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند،
ولی شادمان باش!
نیکی های درونت را فراموش می کنند،
ولی نیکوکار باش!
بهترین های خود را به دنیا ببخش
حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد!
و در نهایت می بینی هر آنچه هست،
همواره میان "تو و خداوند" است،
نه میان تو و مردم...
دکتر شریعتی
شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی ...
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد...
مهدی فرجی
زندگی جیره مختصریست
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد ...
سهراب سپهری
بر روی بوم زندگی
هر چه که میخواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن!
تصویر اگر زیبا نبود
نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن...
خالق تو را شاد آفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن...
در و ديوار دنيا رنگي است.
رنگ عشق...
خدا جهان را رنگ كرده است.
رنگ عشق...
و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد. از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشه اي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد.
اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛
شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه لباس هایش رنگيتر است!
عرفان نظر آهاری