ماهی عاشق
داستان زیر نوشته خانم عرفان نظر آهاری و تاثیر گرفته از این جمله سهراب سپهری است :
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست ماهی کوچک
اگر دچار آبی دریای بیکران باشد...
***
ماهی کوچک دچار آبی بیکران بود. آرزویش همه این بود که روزی به دریا برسد و هزار و یک گره آن را باز کند
و چه سخت است وقتی ماهی کوچک عاشق شود!
عاشق دریای بزرگ ...
ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا می گشت/اما پیدایش نمی کرد.
هر روز و هر شب می رفت اما به دریا نمی رسید.
کجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان که هر چه بیشتر می گشت ، گم تر می شد و هر چه که
می رفت ، دورتر ؟
ماهی مدام می گریست ، از دوری و از دلتنگی و در اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد.
همیشه با خود می گفت:" اینجا سرزمین اشک هاست. اشک عاشقانی که پیش از من گریستند ، چون هیچ وقت دریا را ندیدند"
و فکر می کرد شاید جایی دور از این قطره های شور حزن انگیز دریا منتظر است.
ماهی یک عمر گریست و در اشک های خود غرق شد و مرد . اما هیچ وقت نفهمید که دریا همان بود که عمری در آن غوطه می خورد...
قصه که به این جا رسید ، آدم گفت: "ماهی در آب بود و نمی دانست ، شاید آدمی هم با خداست و نمیداند.
و شاید آن دوری که عمری از آن دم زدیم ، تنها یک اشتباه باشد!"
آن وقت لبخند زد!
خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد...
