وای باران ، باران !

 شيشه ي پنجره را باران شست

 از دل من اما،

 چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

 آسمان سربي رنگ ،

 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

 مي پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای باران ، باران !

 پر مرغان نگاهم را شست ...

حمید مصدق