مرغ بهشتی


 شبی را با من ای ماه سحرخیزان ،  سحر کردی

سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید

که چون شمع عبیرآگین ، شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی ، بمیرم خاکپایت را

که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دل‌آویزی به تنگ هم شدیم ، افسوس

همای من پریدی و مرا بی‌بال و پر کردی...

شهریار


چرایی

 

تو که نوشم نِئی ، نیشم چرایی ؟

تو که یارم نِئی ، پیشم چرایی ؟

تو که مرهم نِئی ریش دلم را ،

نمک پاش دل ریشم چرایی ... ؟

باباطاهر

 


برزخ وصل و جدایی


از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم


 
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ! هر قدر بی مهری کنی ، می ایستم


تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  


چون شکست آینه ، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم


زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم...


فاضل نظری



یک فریب ساده و کوچک


هی فلانی !

زندگی شاید همین باشد

«یک فریب ساده و کوچک»

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد ...

اخوان ثالث

پرنده میداند


خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
 به خواب می ماند.
 پرنده در قفس خویش
 خواب می بیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد.
پرنده می داند
 که باد بی نفس است
و باغ تصویری ست.
 پرنده در قفس خویش
خواب می بیند...
هوشنگ ابتهاج


یادمان باشد


يادمان باشد از امروز جفايي نكنيم
گر كه در خويش شكستيم صدايي نكنيم

خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد
بهر بهبود ولي فكر دوايي نكنيم

جاي پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شكوه از غير خطا هست ، خطايي نكنيم

ياور خويش بدانيم خداياران را
جز به ياران خدا دوست وفايي نكنيم

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم

گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيده ست هوايي نكنيم

گله هرگز نبود شيوه ي دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايي نكنيم

يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نكنيم

پر پروانه شكستن هنر انسان نيست
گر شكستيم ز غفلت ، من و مايي نكنيم

و به هنگام نيايش سر سجاده ي عشق
جز براي دل محبوب دعايي نكنيم

مهرباني صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين كار ابايي نكنيم
...

هوروش نوابی

آن شب قدری که گویند اهل خلوت ، امشب ابست


هر چه که هستی ، بیاگر چه که پستی ، بیا !

توبه شکستی ، بیا ! دوست نظر می کند

نیمه شب خلوت است ، مظهر هر رأفت است 

عاشق شوریده را ، دوست نظر می کند 

ای شده غرق گناه ، خواب گران تا به کی ؟

چاره درد تو را ، دیده تر می کند ...


سایه


ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم


بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم


ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟


گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم ، او مرده و من سایه ی اویم...


سیمین بهبهانی


ز مثل ... زندگی


ابتدا میمردم برای اینکه دبیرستان را تمام کنم و دانشگاه را شروع کنم. 

بعد از آن میمردم برای اینکه تحصیلم در دانشگاه تمام شود و کار را را شروع کنم.
 
بعد از آن میمردم برای اینکه ازدواج کنم و بچه دار شوم. 

بعد از آن میمردم برای اینکه بچه ها بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم به کار باز گردم.

بعد از آن میمردم برای اینکه باز نشسته شوم .

و حالا لحظه مردنم فرا رسیده !

و ناگهان دریافتم که فراموش کردم که زندگی کنم ...

نگاهم را نمی بینی


زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی

زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی


سخن ها خفته بر چشمم ، نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما ! مگر طرز نگاهم را نمی بینی ؟


سیه  مژگان من !  موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من ! روز سیاهم را نمی بینی ؟


پریشانم ، دل مرگ آشیانم را نمیجویی

پشیمانم ، نگاه عذر خواهم را نمیبینی


گناهم چیست جز عشقت ؟ روی از من چه می پوشی ؟

مگر ای ماه ! چشم بی گناهم را نمی بینی ...؟

مهدی سهیلی

گل بی خار


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما !

گل بی خار کجاست ...؟

حافظ

غلط کردم


تکیه کردم بر وفای او
غلط کردم! غلط !

باختم جان در هوای او
غلط کردم! غلط !

عمر کردم صرف او
فعلی عبث کردم! عبث !

ساختم جان را فدای او
غلط کردم! غلط !

دل به داغش مبتلا کردم
خطا کردم! خطا !

سوختم خود را برای او
غلط کردم! غلط !

اینکه دل بستم به مهر عارضش
بد بود! بد
!

جان که دادم در هوای او
غلط کردم! غلط...!

وحشی بافقی

مملكت عاشقان


رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا کسی است که باید به دیدنش برویم
خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست

به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل !
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست

دل از سیاست اهل ریا بکن ، خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست

فاضل نظری


آزار


دختري خوابيده در مهتاب،

چون گل نيلوفري بر آب.

خواب مي بيند...

خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش.

وين سيه رويا ، شكيب از چشم بيمارش باز مي چيند. 


مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب
:

چون شكسته بادبان زورقي بر آب.

مي كند انديشه با خود:

از چه رو كوشيدم به آزارش؟

وز پشيماني ، سرشكي گرم

مي درخشد در نگاه چشم بيدارش. 


روز ديگر،

باز چون دلداده مي ماند به راه او،

روي مي تابد ز ديدارش ،

مي گريزد از نگاه او .

باز مي كوشد به آزارش ...


هوشنگ ابتهاج



لحظه های سبز بودن با خدا


باز هم سجاده و شوق دعا 

لحظه های سبز بودن با خدا 


باز هم عطر گل یاس سپید
 

یک نیستان ناله و شور و امید 

بال در بال نسیم مهربان 

می روم تا هفت شهر آسمان 


میروم تا مبدا نور سحر
 

با حضور عشق با شوری دگر 


می روم آنجا که دل زیبا شود
 

قطره محو قدرت دریا شود


می روم تا آسمانی تر شوم
 

غرق نور و شور و بال و پر شوم 


می روم تا خویش را پیدا کنم
 

خویش را در ناکجا پیدا کنم 


ای دل اینجا لحظه پرواز کو
؟

لحظه های آشنای راز کو؟

باید اینجا عشق را تفسیر کرد 

عشق را در نور حق تکثیر کرد 

عشق یعنی یک نماز از جنس نور 

از سر اخلاص در وقت حضور


هم نفس با لحظه های ناب ناب


ذره ذره محو نور آفتاب


تا خدا یک لحظه ی سبز دعاست
 


عاشقی یک فرصت بی انتهاست ...


رمضان مبارک ... التماس دعا