ناله ناکامی


برو ای تُرک که ترک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
 

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
 

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
 

زیر سر بالش دیباست ، تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم
 ؟ 

در و دیوار به حال دل من ، زار گریست
هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم ...

شهریار


چون سبوی تشنه


از تهی سرشار

جویبار لحظه‌ها جاریست ...

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب

و اندر آب بیند سنگ ، دوستان و دشمنان را می‌شناسم.

من زندگی را دوست می‌دارم ، مرگ را دشمن .

وای ! اما با که باید گفت این‌ ؟

من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجاء بردن !

جویبار لحظه ها جاریست...

اخوان ثالث

رمیدیم


ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم ...

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم ...

دل نیست کبوتر که چو برخاست ، نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم ...

رم دادن صید ، خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم ...


وحشی بافقی

آینه


گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن ! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

 دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

 قایقت را بشکن ! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

  آه ! دیگر دمت ای دوست ، مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی ، نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

 گفت : هر خواستنی عین توانایی نیست ...

فاضل نظری


دوسال گذشت


امروز ،

یکشنببه ،

9 تیر 1392 ،

سایت باران عشق دوساله شد...


چه غریب ماندی ای دل


چه غریب ماندی ای دل !

نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم ، بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...

هوشنگ ابتهاج

از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟


دیدمت ، وه ! چه تماشایی و زیبا شده ای

ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای

پشت ها گشته دوتا ، در غمت ای سرو روان
تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای

خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟

حیف و صدحیف که با اینهمه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندرپی سودا شده ای

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای

بین امواج مهت رقص کنان می بینم
لطف را بین که به شیرینی رویا شده ای

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک ؟
نازنینا ! تو چرا بی خبر از ما شده ای...؟


شهریار


شط مواج سياه


كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر می كردم ...


حمید مصدق

ناله سر مکن


مرغ سحر ناله سر مکن

دیدگان خسته ، تر مکن

ما ز آه و ناله خسته ایم

ما غمین و دل شکسته ایم

گوشمان ز ناله کر مکن

ناله سر مکن ، ناله سر مکن ...

نغمه های شادمانه خوان

صد سرود جاودانه خوان

با نوای عاشقانه خوان

عمر مانده را چنین هدر مکن

ناله سر مکن ، ناله سر مکن ...


آرزویم


همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى                               


                          چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟


به كسى جمال خود را ننموده اى و ببینم                               


                       همه جا به هر زبانى بود از تو گفت و گویى...


فصیح الزمان شیرازی


غرض


یا بفرما به سرایم

یا بفرما ! به سر آیم

غرضم وصل تو باشد

چه بیایی ،

چه بیایم ...


قشنگ کوچک


گفت: كسي‌ دوستم‌ ندارد !

مي‌داني‌ چقدر سخت‌ است ، اين‌ كه‌ كسي‌ دوستت‌ نداشته‌ باشد؟

تو براي دوست‌ داشتن‌ بود كه‌ جهان‌ را ساختي. حتي‌ تو هم‌ بدون‌ دوست‌ داشتن...!

خدا اما هيچ‌ نگفت...

گفت: به‌ پاهايم‌ نگاه‌ كن! ببين‌ چقدر چندش‌آور است. چشم‌ها را آزار مي‌دهم. دنيا را كثيف‌ مي كنم.

آدم‌هايت‌ از من‌ مي‌ترسند. مرا مي‌كُشند. براي‌ اين‌ كه‌ زشتم. زشتي‌ جرم‌ من‌ است!

خدا هيچ‌ نگفت...

ادامه داد : اين‌ دنيا فقط‌ مال‌ قشنگ‌هاست. مال‌ گل‌ها و پروانه‌ها. مال‌ قاصدك‌ها. مال‌ من‌ نيست!

خدا گفت: چرا ، مال‌ تو هم‌ هست!

خدا گفت: دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ گُل، دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ پروانه‌ يا قاصدك‌ كار چندان‌ سختي‌ نيست. اما

دوست‌ داشتن‌ يك‌ سوسك، دوست‌ داشتن‌ «تو» كاري‌ دشوارست.

دوست‌ داشتن، كاري‌ست‌ آموختني و همه رنج‌ آموختن‌ را نمي‌برند.

ببخش كسي‌ را كه‌ تو را دوست‌ ندارد، زيرا كه‌ هنوز مؤ‌من‌ نيست، زيرا كه‌ هنوز دوست‌ داشتن‌ را

نياموخته، او ابتداي‌ راه‌ است.

مؤ‌من‌ دوست‌ دارد. همه‌ را دوست‌ دارد. زيرا همه‌ از من‌ است. و من‌ زيبايم. من‌ زيبايي‌ام. چشم‌هاي‌

مؤ‌من‌ جز زيبا نمي‌بيند. زشتي‌ در چشم‌هاست ، در اين‌ دايره، هر چه‌ كه‌ هست، نيكوست.

آن‌ كه‌ بين‌ آفريده‌هاي‌ من‌ خط‌ كشيد، شيطان‌ بود. شيطان‌ مسؤ‌ول‌ فاصله‌هاست.

حالا قشنگ‌ كوچكم! نزديكتر بيا و غمگين‌ مباش.

قشنگ‌ كوچك‌ نزد خدا رفت‌ و ديگر هيچ گاه‌ نينديشيد كه‌ نازيباست...

عرفان نظر آهاری



مسافرخانه رنج


به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا ؟

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش میغلتند مشتی بی گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان میجوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ، ماه اینجا

فاضل نظری

آنجا که باید دل به دریا زد


دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست !

آن جا که باید دل به دریا زد ،

همینجاست...


حسین منزوی


بزنم یا نزنم


حرفها دارم اما ، بزنم یا نزنم؟

با توام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که : ((دوست...))

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم...؟

فیصر امین پور