ز مثل ... زندگی
ابتدا میمردم برای اینکه دبیرستان را تمام کنم و دانشگاه را شروع کنم.
بعد از آن میمردم برای اینکه تحصیلم در دانشگاه تمام شود و کار را را شروع کنم.
بعد از آن میمردم برای اینکه ازدواج کنم و بچه دار شوم.
بعد از آن میمردم برای اینکه بچه ها بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم به کار باز گردم.
بعد از آن میمردم برای اینکه باز نشسته شوم .
و حالا لحظه مردنم فرا رسیده !
و ناگهان دریافتم که فراموش کردم که زندگی کنم ...

+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۰۲ ساعت 0:36 توسط سياوش سالاریان
|