دل تنگ


بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زد چلچله هاست

 بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست...

فاضل نظری

شب تنهایی من


هیچ کس با من نیست !

مانده ام تا به چه اندیشه کنم !

مانده ام در قفس تنهایی !

در قفس میخوانم:

چه غریبانه شبیست

شب تنهایی من ...

سهراب سپهری


اجل


هر یک چندی یکی برآید که منم !                

                  با نعمت و با سیم و زر آید که منم !

چون کارک او نظام گیرد روزی ،                  

                   ناگه اجل از کمین برآید که منم...!

خیام


ازدواج اشک و دستمال کاغذی


دستمال کاغذی به اشک گفت :

قطره قطره ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟

عاشقم ! یا من ازدواج می کنی ؟


اشک گفت :

ازدواج اشک و دستمال کاغذی !

تو چقد ساده ای ! خوش خیال کاغذی !

توی ازدواج ما ، تو مچاله می شوی!

چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی !

پس برو بی خیال باش !

عاشقی کجاست ؟ تو فقط دستمال باش !


دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کردو گریه کردو گریه کرد

در تن سفیدو نازکش دوید ، خون درد !

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل دیگران نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال کاغذی ها فرق داشت

چون که درمیان قلب خود

دانه های اشک داشت ...


عرفان نظر آهاری


آوای نی


شبی که آوای نی تو شنیدم،

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از نی و نغمه ندیدم...

***

تو ای پری ! کجایی که رخ نمینمایی ؟

از آن بهشت پنهان ، دری نمیگشایی...


هوشنگ ابتهاج



بیگانگی ها


نمی دانم چه می خواهم خدایا


به دنبال چه می گردم شب و روز


چه می جوید نگاه خسته من


چرا افسرده است این قلب پرسوز...


***

ز جمع آشنایان می گریزم


به کنجی می خزم آرام و خاموش


نگاهم غوطه ور در تیرگی ها


به بیمار دل خود می دهم گوش...


***

گریزانم از این مردم که با من


بظاهر همدم و یکرنگ هستند


ولی در باطن از فرط حقارت


به دامانم دوصد پیرایه بستند...


***

از این مردم، که تا شعرم شنیدند


برویم چون گلی خوشبو شکفتند


ولی آن دم که در خلوت نشستند


مرا دیوانه ای بدنام گفتند...


***

دل من ! ای دل دیوانه من !


که می سوزی ازین بیگانگی ها


مکن دیگر ز دست غیر فریاد


خدارا، بس کن این دیوانگی ها...



فروغ فرخزاد




خودشکن


اين مرد خود پرست ،

اين ديو ، اين رها شده از بند ،

مست مست ،

استاده روبه روي من و خيره در منست...

***

گفتم به خويشتن

آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟

مشتي زدم به سينه او !

ناگهان دريغ ،

آئينه تمام قد روبه رو شكست ...

حمید مصدق

قصه درد


رفتم به کنار رود سر تا پا مست

رودم به هزار قصه می برد ز دست


چون قصه درد خویش با او گفتم

لرزید و رمید و رفت و  نالید و شکست...

فریدون مشیری
 


خسته ام از این کویر


شعر زیر اثر قیصر امین پور و خطاب به دکتر شریعتی است :


خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر

این هُبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر


آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف

ابر های سر به راه ، بید های سربه زیر


ای نظاره ی شگفت ! ای نگاه ناگهان !

ای هماره در نظر ! ای هنوز بی نظیر !


آیه آیه ایت صریح ، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر


مثل شعر، ناگهان ! مثل گریه ، بی امان !

مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر


ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر 


از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !


این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها

این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر


دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر...



سال نو مبارک


ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم ؛

ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب ؛

ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...

***

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ،

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ ...

فریدون مشیری

سال نو مبارک

خدا هست


غصه اگر هست،بگو تا باشد!

معنی خوشبختی،بودن اندوه است ...

این همه غصه و غم،این همه شادی و شور،

چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین...

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند، 

سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باغ کسی می خواند:

که خدا هست!

دگر غصه چرا ...؟

خطا کردم


به یار بی وفا عمری وفا کردم ؛ ندانستم!                 

                     به امید وفا بر خود جفا کردم ؛ ندانستم!

دل آزاری که هرگز دیده بر مردم نیندازد،                

                   بسان مردمش در دیده جا کردم ، ندانستم!

اگر گفتم که داند یار من آئین دلجویی ،                   

                  معاذالله! غلط کردم! خطا کردم! ندانستم...

هلالی جغتایی

سیزده خط برای زندگی

یک

دوستت دارم !

نه به خاطر شخصیت تو ؛

بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم...

دو

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد

و کسی که چنین ارزشی دارد ،

باعث اشک ریختن تو نمی شود ...

سه

اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد،

به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد...

چهار

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ،

ولی قلب تو را لمس کند.

پنج

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی

و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید...

شش

هرگز لبخند را ترک نکن !

حتی وقتی ناراحتی

چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود...

هفت

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی،

ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی...

هشت

هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران...

نه

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را.

به این ترتیب وقتی او را یافتی ، بهتر می‌توانی شکر گزار باشی...

ده

به چیزی که گذشت غم نخور.

به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن...

یازده

همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند

با این حال همواره به دیگران اعتماد کن

و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی...

دوازده

خود را به فرد بهتری تبدیل کن

و مطمئن باش که خود را می‌شناسی

قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

سیزده

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار.

بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری...

سیزده خط برای زندگی - گابریل گارسیا مارکز

عشق


هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق


قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق


شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق


پیله رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق...


فاضل نظری

پیش بیا


پیش بیا‌ ! پیش بیا‌ ! پیش‌تر !            


                  تا که بگویم غم دل بیش‌تر

دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست        

            ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آن که بگویم چقدر           

                   بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر...

قیصر امین پور