قصه درد
رفتم به کنار رود سر تا پا مست
رودم به هزار قصه می برد ز دست
چون قصه درد خویش با او گفتم
لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست...
رودم به هزار قصه می برد ز دست
چون قصه درد خویش با او گفتم
لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست...
فریدون مشیری


+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۱/۰۲ ساعت 21:30 توسط سياوش سالاریان
|