گفت: كسي‌ دوستم‌ ندارد !

مي‌داني‌ چقدر سخت‌ است ، اين‌ كه‌ كسي‌ دوستت‌ نداشته‌ باشد؟

تو براي دوست‌ داشتن‌ بود كه‌ جهان‌ را ساختي. حتي‌ تو هم‌ بدون‌ دوست‌ داشتن...!

خدا اما هيچ‌ نگفت...

گفت: به‌ پاهايم‌ نگاه‌ كن! ببين‌ چقدر چندش‌آور است. چشم‌ها را آزار مي‌دهم. دنيا را كثيف‌ مي كنم.

آدم‌هايت‌ از من‌ مي‌ترسند. مرا مي‌كُشند. براي‌ اين‌ كه‌ زشتم. زشتي‌ جرم‌ من‌ است!

خدا هيچ‌ نگفت...

ادامه داد : اين‌ دنيا فقط‌ مال‌ قشنگ‌هاست. مال‌ گل‌ها و پروانه‌ها. مال‌ قاصدك‌ها. مال‌ من‌ نيست!

خدا گفت: چرا ، مال‌ تو هم‌ هست!

خدا گفت: دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ گُل، دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ پروانه‌ يا قاصدك‌ كار چندان‌ سختي‌ نيست. اما

دوست‌ داشتن‌ يك‌ سوسك، دوست‌ داشتن‌ «تو» كاري‌ دشوارست.

دوست‌ داشتن، كاري‌ست‌ آموختني و همه رنج‌ آموختن‌ را نمي‌برند.

ببخش كسي‌ را كه‌ تو را دوست‌ ندارد، زيرا كه‌ هنوز مؤ‌من‌ نيست، زيرا كه‌ هنوز دوست‌ داشتن‌ را

نياموخته، او ابتداي‌ راه‌ است.

مؤ‌من‌ دوست‌ دارد. همه‌ را دوست‌ دارد. زيرا همه‌ از من‌ است. و من‌ زيبايم. من‌ زيبايي‌ام. چشم‌هاي‌

مؤ‌من‌ جز زيبا نمي‌بيند. زشتي‌ در چشم‌هاست ، در اين‌ دايره، هر چه‌ كه‌ هست، نيكوست.

آن‌ كه‌ بين‌ آفريده‌هاي‌ من‌ خط‌ كشيد، شيطان‌ بود. شيطان‌ مسؤ‌ول‌ فاصله‌هاست.

حالا قشنگ‌ كوچكم! نزديكتر بيا و غمگين‌ مباش.

قشنگ‌ كوچك‌ نزد خدا رفت‌ و ديگر هيچ گاه‌ نينديشيد كه‌ نازيباست...

عرفان نظر آهاری