حالا چرا



آمدی جانم به قربانت ، ولی حالا چرا ؟

بی وفا ! حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟


نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل ! این زودتر می خواستی ، حالا چرا ؟


عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام ، فردا چرا ؟


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن ، با ما چرا ؟


وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا...؟


شهریار

شب عاشقان بیدل


شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد                         



                       تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد



عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت                   



                     به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد...


سعدی



دل تنگ


بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زد چلچله هاست

 بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست...

فاضل نظری

شب تنهایی من


هیچ کس با من نیست !

مانده ام تا به چه اندیشه کنم !

مانده ام در قفس تنهایی !

در قفس میخوانم:

چه غریبانه شبیست

شب تنهایی من ...

سهراب سپهری


اجل


هر یک چندی یکی برآید که منم !                

                  با نعمت و با سیم و زر آید که منم !

چون کارک او نظام گیرد روزی ،                  

                   ناگه اجل از کمین برآید که منم...!

خیام


ازدواج اشک و دستمال کاغذی


دستمال کاغذی به اشک گفت :

قطره قطره ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟

عاشقم ! یا من ازدواج می کنی ؟


اشک گفت :

ازدواج اشک و دستمال کاغذی !

تو چقد ساده ای ! خوش خیال کاغذی !

توی ازدواج ما ، تو مچاله می شوی!

چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی !

پس برو بی خیال باش !

عاشقی کجاست ؟ تو فقط دستمال باش !


دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کردو گریه کردو گریه کرد

در تن سفیدو نازکش دوید ، خون درد !

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل دیگران نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال کاغذی ها فرق داشت

چون که درمیان قلب خود

دانه های اشک داشت ...


عرفان نظر آهاری


آوای نی


شبی که آوای نی تو شنیدم،

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از نی و نغمه ندیدم...

***

تو ای پری ! کجایی که رخ نمینمایی ؟

از آن بهشت پنهان ، دری نمیگشایی...


هوشنگ ابتهاج



بیگانگی ها


نمی دانم چه می خواهم خدایا


به دنبال چه می گردم شب و روز


چه می جوید نگاه خسته من


چرا افسرده است این قلب پرسوز...


***

ز جمع آشنایان می گریزم


به کنجی می خزم آرام و خاموش


نگاهم غوطه ور در تیرگی ها


به بیمار دل خود می دهم گوش...


***

گریزانم از این مردم که با من


بظاهر همدم و یکرنگ هستند


ولی در باطن از فرط حقارت


به دامانم دوصد پیرایه بستند...


***

از این مردم، که تا شعرم شنیدند


برویم چون گلی خوشبو شکفتند


ولی آن دم که در خلوت نشستند


مرا دیوانه ای بدنام گفتند...


***

دل من ! ای دل دیوانه من !


که می سوزی ازین بیگانگی ها


مکن دیگر ز دست غیر فریاد


خدارا، بس کن این دیوانگی ها...



فروغ فرخزاد




خودشکن


اين مرد خود پرست ،

اين ديو ، اين رها شده از بند ،

مست مست ،

استاده روبه روي من و خيره در منست...

***

گفتم به خويشتن

آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟

مشتي زدم به سينه او !

ناگهان دريغ ،

آئينه تمام قد روبه رو شكست ...

حمید مصدق

قصه درد


رفتم به کنار رود سر تا پا مست

رودم به هزار قصه می برد ز دست


چون قصه درد خویش با او گفتم

لرزید و رمید و رفت و  نالید و شکست...

فریدون مشیری