معبد هستی
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ريخت !
پليدی ها و زشتی ها به زير خاك می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می كرد
جهان در موجی از زيبايی و خوبی شنا می كرد !
بهشت عشق می خنديد به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز می كردند
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می كرد...
مگو اين آرزو خام است !
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناكام است !
اگر اين كهكشان از هم نمی پاشد ؛
وگر اين آسمان در هم نمی ريزد ؛
بيا تا ما فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم...
فریدون مشیری

+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۱/۲۴ ساعت 8:35 توسط سياوش سالاریان
|