دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ريخت !

پليدی ها و زشتی ها به زير خاك می ماندند

بهاری جاودان آغوش وا می كرد

جهان در موجی از زيبايی و خوبی شنا می كرد !

بهشت عشق می خنديد به روی آسمان آبی آرام

پرستوهای مهر و دوستی پرواز می كردند

به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می كرد...

مگو اين آرزو خام است !

مگو روح بشر همواره سرگردان و ناكام است !

اگر اين كهكشان از هم نمی پاشد ؛

وگر اين آسمان در هم نمی ريزد ؛

بيا تا ما فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم

به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم...


 فریدون مشیری