آدمهای ساده

آدمهای ساده را دوست دارم !
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن به آنها می دهد. 

آدم های ساده را دوست دارم!
بوی ناب “آدم” می دهند... 


فرشته ای كوچك و زیبا

 دكتر گفت: «در را شكستی! بیا تو.»
در باز شد و دختر كوچولوی نه ساله ای كه خیلی پریشان بود، به طرف دكتر دوید: «آقای دكتر! مادرم!»
و در حالی كه نفس نفس می زد، ادامه داد:التماس می كنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است 
دكتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه كسی نمی روم.»
دختر گفت: «ولی دكتر، من نمی توانم. اگر شما نیایید او می میرد!» و اشك از چشمانش سرازیر شد دل دكتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمایی كرد، جایی كه مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دكتر شروع كرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح كه علائم بهبود در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز كرد و از دكتر به خاطر كاری كه كرده بود تشكر كرد.
 دكتر به او گفت: «باید از دخترت تشكر كنی. اگر او نبود حتما می مردی!»
مادر با تعجب گفت: «ولی دكتر، دختر من سه سال است كه از دنیا رفته!» و به عكس بالای تختش اشاره كرد.»
 پاهای دكتر از دیدن عكس روی دیوار سست شد.
 این همان دختر بود!!
فرشته ای كوچك و زیبا!!

 

 

بيا با خدا در خدا گم شويم

 بيا تا به رنگ تبسم شويم

به دور از هياهوي مردم شويم

ز پس کوچه هاي جهان خسته ام

بيا با خدا در خدا گم شويم

داوود رضا زاده

 

شیرین من

گفتم تو شيرين مني..........گفتی تو فرهادي مگر

گفتم خرابت ميشوم.............گفتی تو آبادی مگر

گفتم ندادي دل به من....گفتی تو جان دادی مگر

گفتم زكويت ميروم...............گفتی تو آزادی مگر

گفتم فراموشم نکن..........گفتی تو در یادی مگر

 

سام پارسی

زندگی

زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟
!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه نا پیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تورا
با صدایی سبز می خواند تورا

آتشی در جان توست
قمری تنها پی دستان توست
پیله ی پروانه از دنیا جداست
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست
این تمامش ماجرای زندگیست
...

جملاتی از لئو بوسکاریا

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید...

اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید....

اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید...

اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید...

اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید...

اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬ 
مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید...

می تراود مهتاب ، می درخشد شبتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند ...

نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلكه خبر
درجگر خاري ليكن
از ره این سفرم می شکند

نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند

دست ها می سایم

تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند...

نیما یوشیج

سزای عاشقان

  به لبخندی مرا از غم رها کن                   

                    مرا از بی کسی هایم جدا کن

 اگر مردن سزای عاشقان است               

                  برای مردنم هر شب دعا کن

لاف تقرب مزن به حضرت جانان ، زان که خموشند بندگان مقرب

پرسید: خداوند را دوست می داری؟

سکوت کردم ...

که اگر نه می گفتم ، کفر بود

و اگر بلی ، دروغ

که عملم به عمل دوستادارانش نمی مانست...

ایمان

مانند پرنده ای باش
که روی شاخه ظریفی مینشیند و آواز می خواند
شاخه میلغزد...
اما پرنده همچنان آواز می خواند...
زیرا به توانایی پرواز خود ایمان دارد

مرا اینگونه باور کن

مرا اینگونه باور کن :

کمی تنها...

کمی خسته...

کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ؛

خدا دیگر کجا رفته ... ؟

آمار زمین

من به آمار زمین مشکوکم !

اگر این شهر پر از آدم هاست ،

پس چرا این همه دل ها تنهاست...؟!

 

زندگي اجبارست

شايد آن روز كه سهراب نوشت :
تا شقايق هست زندگي بايد كرد ؛
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت...

بايد اينجور نوشت :
هر گلي هم باشي ،
چه شقايق چه گل پيچك و ياس،
زندگي اجبارست ...

دعای عشق

دعای باران چرا ؟

دعای عشق بخوان !

این روزها دلها تشنه ترند تا زمین

خدایا کمی عشق ببار...

 


 

عشق

رودها در جاری شدن و علفها در سبز شدن معنی پیدا میکنند
کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا میکنند
و انسانها...
همه انسانها...
با عشق, فقط با عشق!
پس بار خدایا بر من رحم کن!
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن!
باشد که خانه ای نداشته باشم...
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم...
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم...
اما نباشد, هرگز نباشد...
که در قلبم عشق نباشد!
هرگز نباشد...