صبر کن

صبر کن عشق تو تفسیر شود ؛بعد برو
یا دل از ماندن تو سیر شود؛ بعد برو

خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبیر شود ؛ بعد برو

لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود ؛ بعد برو

صبر کن عشق زمینگیر شود  ؛ بعد برو
یا دل از دیده ی تو سیر شود  ؛ بعد برو

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند 
تو بمان گریه به زنجیر شود ؛ بعد برو


ابیاتی از حافظ

مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم

تو را میبینم و میلم زیادت میشود هردم

ز سامانم نمیپرسی،نمیدانم چه سر داری

به درمانم نمیکوشی،نمیبینی مگر دردم

 

بره و عقاب ها

روزی، بر فراز چراگاهی بزرگ ، گوسفندی با بره اش در حال چرا کردن بودند. عقابی بالای سر این دو چرخ می زد و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند وبره اش را بر انداز می کرد و می خواست به پایین بیاید و شکارش را بگیرد. اما در همین حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز در آمد . هنگامی که ای دو رقیب همدیگر را دیدند با فریاد های خشم آلود جنگی تمام عیار را آغاز کردند .
گوسفند نگاهی به بالای سر خود انداخت و شگفت زده شد. سپس به بره ی خود رو کرد و گفت : " چه شگفت کودک من! این دو پرنده شکوهمند با هم نبرد می کنند تا از مقدار بیشتری از آسمان بهره مند شوند ! آیا وسعت این فضای بیکرانه برای هر دوی اینها کافی نیست؟ بره ی کوچک من! ای کاش هر چه زود تر بین برادران بالدارت صلح و دوستی بر قرار باشد!"
و بره در حالی که معصومانه به آن دو عقاب می نگریست این آرزو را در قلب کوچک خود تکرار کرد!

آموختم

عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم...

عید فطر مبارک

خداحافظ ای ماه غفران و رحمت  
                  
                    خداحافظ ای ماه عشق و عبادت

خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها        
           
                    خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی

خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه                   

                    خداحافظ ای بهترین ماه الله         

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

 نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

 بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

 به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

 و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم

 گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

 بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم

 اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

 برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

 فرامز عرب عامری

آسمان در توست

فرقی نمی کند

گودال آب کوچکی باشی

 یا دریایی بی کران

زلال که باشی 

آسمان درتوست ...

گذرگاه زمان

 درگذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

باهمه تلخی شیرینی خود می گذرد

عشق ها می میرند

رنگها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست نخورده بجا می مانند...

فرصت بس کوتاه

زندگی فرصت بس کوتاهیست

تا بدانیم که مرگ ؛ آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست

مرگ هم حادثه است ؛ مثل افتادن برگ ...

 که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک ،

نفس سبز بهاری جاریست...

هنگام دلتنگی

هنگام دلتنگی

 یه وقت نگی ای خدا ؛ من یه مشکل بزرگ دارم

بگو ای مشکل ؛من یه خدای بزرگ دارم...

در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود

در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود

در هياهوي مترسکها پر از احساس بود

ميشود حتي براي ديدن پروانه ها،

شيشه هاي مات يک متروکه را الماس بود

دست در دست پرنده، بال در بال نسیم،

ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود

کاش ميشد حرفي از "کاش ميشد" هم نبود،

هر چه بود احساس بود و عشق و ياس بود...

هدیه کریسمس

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟”
با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.”
پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟”
پسرک جواب داد: “خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”
پسر ادامه داد: “من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. “
بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: “این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.”
پسر سرش را پایین انداخت و ...

ادامه نوشته

سختی های زندگی

اگر قلوه سنگ های ته جوی نبود ،
ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم...؟
 
و اگر سختیها ی زندگی نبود ،
 چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم ...؟
 
دکتر علی شریعتی
 

علی رفت ؛ چون او ابرمرد کو؟

این هم شعری زیبا و سوزناک از محمدرضا آقاسی به مناسبت شهادت امام علی (ع)
اون آقایی که شبها رد میشد از کوچه ما کیسه به دوش کو؟
رد پای پر خراش بی خروش کو؟اون آقای خرقه پوش کو ؟

کجاست اون آقا که پینه های دستاش مرهم دلای ما بود ؟
نفس سبز نگاهش همیشه حلال مشکلای ما بود ...

میشه یک بار دیگه سر بزنه به خونه ما ؟
بگیره نشونی از غربت بی نشونه ما ؟

موهای آقا سفیده ، جوونا کیسه رو از آقا بگیرید ...
قامت آقا خمیده ، جوونا کیسه رو از آقا بگیرید...


جوونا آقا بشید ؛ زنده کنید رسم جوونمردی رو امشب
یتیما منتظرن ؛ زنده کنید شیوه شبگردی رو امشب

یتیما پشت درهای خونشون منتظر آقا نشستن
گوش به زنگ تق تق یه جفت صدای پا نشستن


موهای آقا سفیده ، جوونا کیسه رو از آقا بگیرید ...
قامت آقا خمیده ، جوونا کیسه رو از آقا بگیرید...


شب قدر

شب عفو است و محتاج دعایم ، زعمق دل دعایی کن برایم

اگر امشب به معشوقت رسیدی ، خدا را در میان اشک دیدی

کمی هم نزد او یادی زما کن ، کمی هم جای ما او را صدا کن

بگو یارب فلانی رو سیاه است ، دو دستش خالی و غرق گناه است