سیب کال زندگی

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی                 

                   خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی

در اتاق فکر من آئینه تابوتم شده                    

                   در نبردم، در کما، با احتمال زندگی

کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند           

                   بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی

مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی          

             بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی

در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام          

                 کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی

عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان          

               باخودش حرفی زند از ابذال زندگی

طاهری

زندگی

 

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ...

 

مهد فراموشان

ای رفیقان دیار دنیا...

این چه یاریست ، شما را به خدا

تا که با خاک هم آغوش شدیم

وه ! که یکباره فراموش شدیم

مسکنم مهد فراموشان است

این همان وادی خاموشان است...

شهریار


امید


در اوج یقین اگر چه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زده ستاره در شب یعنی

توی چمدان ماه ، خورشیدی هست


بیا عاشق شو

عشق، تصمیم قشنگیست، بیا عاشق شو

نه اگر قلب تو سنگیست، بیا عاشق شو

آسمان زیر پروبال نگاهت آبیست

شوق پرواز تو رنگیست، بیا عاشق شو

ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب

خوب من، این چه درنگیست، بیا عاشق شو

با دل موش، محال است که عاشق گردی

عشق، تصمیم پلنگیست، بیا عاشق شو

تیز هوشان جهان، برسر کار عشقند

عشق، رندیست، زرنگیست،بیا عاشق شو

کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو

بر سر عشق، چه جنگیست! بیا عاشق شو

« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»

صورت آینه زنگیست، بیا عاشق شو

می رسی با قدم عشق به منزل، آری...

عشق، رهوار خدنگیست، بیا عاشق شو

باز گفتی تو که فردا! به خدا فردا نیست

زندگی، فرصت تنگیست، بیا عاشق شو

کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!

عشق، تصمیم قشنگیست، بیا عاشق شو...

حلول ماه رمضان مبارک

اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد
كـو خـورنده‌ لــقمـه هاي راز شـــد

لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب
ســـوي خوان آسـمــاني كن شـــتاب

گـر تــو اين انبان ز نـان خــالي كـــني
پـر زگـــوهــــر هـــاي اجــــلالي كـــني

 طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز كن
بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلك انـــباز كــن

چند خوردي چرب و شيرين از طـعــام
امـــتحـــان كــن چـــند روزي با صــيام

 چــند شــب ها خواب را گشتي اسير
يــك شـــبي بــيدار شــو دولـــت بـگير...

مولوی

اشتباه

دیشب جمال رویت       

       تشبیه ماه کردم

  تو به ز ماه بودی!     

        من اشتباه کردم...

زود قضاوت نکنیم

پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست .
پسر بچه پرسید : « یک بستنی میو ه ای چند است؟ » 
پیشخدمت پاسخ داد : « ۵۰ سنت »
پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید : « یک بستنی ساده چند است؟ »
در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد :« ۳۵ سنت »
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: « لطفأ یک بستنی ساده »
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت .
پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت. 

وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد .
آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، ۲ سکه ۵ سنتی و ۵ سکه ۱ سنتی گذاشته شده بود .

برای انعام پیشخدمت...

پرواز کن


مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن             

         نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

زندگی تکراز زخم کهنه دیروز نیست           

         بال های خسته ات را رو به فردا باز کن


چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

چرا عاقلان را نصیحت كنیم؟

بیایید از عشق صحبت كنیم

تمام عبادات ما عادت است

به بی‌عادتی كاش عادت كنیم

چه اشكال دارد پس از هر نماز

دو ركعت گلی را عبادت كنیم؟

به هنگام نیّت برای نماز

به آلاله‌ها قصد قربت كنیم

چه اشكال دارد كه در هر قنوت

دمی بشنو از نی حكایت كنیم؟

قیصر امین پور

کودکی

کودکی ام را دوست داشتم...

روزهایی که به جای دلم ،


سر زانوهایم زخمی بود ...


حسین پناهی

دلم میخواست

دلم مي خواست؛ دنيا رنگ ديگر بود

خدا با بنده هايش مهربان تر بود

از اين بيچاره مردم ياد مي فرمود!

دلم مي خواست زنجيري گران، از بارگاه خويش مي آويخت

كه مظلومان، خدا را پاي آن زنجير

ز درد خويشتن آگاه مي كردند

چه شيرين است وقتي بي گناهي داد خود را از خداي خويش مي گيرد

چه شيرين است اما من،

دلم مي خواست؛ اهل زور و زر، ناگاه

ز هر سو راه مردم را نمي بستند و زنجير خدا را برنمي چيدند

دلم مي خواست دنيا خانه مهر و محبت بود

دلم مي خواست مردم، در همه احوال با  هم آشتي بودند

طمع در مال يكديگر نمي كردند

كمر بر قتل يكديگر نمي بستند

مراد خويش را در نامرادي هاي يكديگر نمي جستند،

ازين خون ريختن ها، فتنه ها، پرهيز مي كردند

چو كفتاران خون آشام، كمتر چنگ و دندان تيز مي كردند...

قسمت هایی از شعر((درون معبد هستی))
فریدون مشیری

انتظار


عمریست که از حضور او جا ماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

او منتظر است تا که ما برگردیم

مائیم که در غیبت کبری ماندیم


***فرا رسیدن نیمه شعبان مبارک***



نشد

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

 با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری

باران عشق یک ساله شد

امروز دهم تیر هزار و سیصد و نود و یک تولد یک سالگی وبلاگ باران عشقه ...

میخوام بدون مقدمه یه flash back بزنم به اولین پست وبلاگ باران عشق :


امروز پنجشنبه 9 تیر 1390 یعنی 30 ژانویه   20011 که میشه 27 رجب 1432 این وبلاگ رسما افتتاح میگردد

به امید اینکه روزی این وبلاگ یکی از محبوب ترین وبلاگ ها در عرصه خودش بشه(که اگر هدفی جز این داشتم ، هرگز دست به این کار نمیزدم)



به امید اینکه در این یک سال از مطالبمون استفاده برده باشید  ...