ماهی کم طاقت


تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده

زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده

 

هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند

کوزه تنهایی روحم سفالی تر شده

 

آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب

ماه در مرداب این شب ها هلالی تر شده

 

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟

دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده

 

زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن

تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده

 

ماهی کم طاقتم ! یک روز دیگر صبر کن

تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده ...


فاضل نظری

گرم است


فضای خانه که از خنده های ما گرم است

چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است

 

دوباره  دیده امت ! زل بزن به چشمانی

که از حرارت "من دیده ام تو را" گرم است

 

بگو دو مرتبه این را که : دوستت دارم

دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است

 

بیا نگاه کنیم عشق را ... نترس ! خدا

هزار مشغله دارد ، سر خدا گرم است

 

من و تو اهل بهشتیم اگر چه می گویند

جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

 

به من نگاه کنی ، شعر تازه می گویم

که در نگاه تو بازار شعرها گرم است...


نجمه زارع


 

ببار بارون


ببار ای نم نم باران ، زمين خشک را تر كن

سرود زندگی سر کن

دلم تنگه ، دلم تنگه ...

بخواب ای دختر نازم ، به روی سینه بازم

که همچون سینه ی سازم ، 

همش سنگه ، همش سنگه ...

نشسته برف بر مویم ، شکسته صفحه رویم

خدایا ! با چه کس گویم ، که سر تا پای این دنیا

همش ننگه ، همش رنگه ...

کارو

تمنا


آنکه رخسار تو را اینهمه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

آنکه می داد تو را حسن و نمی داد وفا

کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد

یا نمی داد تو را اینهمه بیدادگری

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

کاشکی گم شده بود این دل دیوانه من

پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد

ای که در سوختنم با دل من ساخته ای

کاش یک شب دلت اندیشه فردا می کرد

کاش می بود به فکر دل دیوانه ما

آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد

کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد

بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد ...


عماد خراسانی

حدیث عاشقی


مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست ...؟

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست


حدیث عاشقی بر من رها کن

تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست


به فریادم ز تو هر روز، فریاد!

از ین فریاد روز افزونم ای دوست


شنیدم عاشقان را می نوازی

مگر من زان میان بیرونم ای دوست ؟


نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟

ازین افتاده تر که اکنونم ای دوست ؟


غزلهای نظامی بر تو خوانم

نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست ...


نظامی


دياری كه در او نيست كسي يار كسي


در دياری كه در او نيست كسی يار كسی

كاش يارب كه نيفتد به كسی ، كار كسی


هر كس
آزارِ منِ زار پسنديد ولی

نپسنديد دل زار من آزار كسی


آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد

هر كه چون ماه برافروخت شب تار كسی


سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من

هر كه با قيمت جان بود خريدار كسی


سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نكوشيد پی گرمی بازار كسی


غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد

كس مبادا چو منِ زار گرفتار كسی


تا شدم خوار تو رشگم به عزيزان آيد

بارالها ! كه عزيزی نشود خوار كسی ...


شهریار