جنگجوی خسته
جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته همسنگرانش...
حسین منزوی

دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه ی دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت
***
با چه لبخندهای ناز آلود
با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز
باز کردی ز گردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز
***
بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش
دلم از دست رفت و مست شدم
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش ز دست شدم
***
دوش تا وقت ِ بامداد مرا
گل ِ تو در کنار ِ بالین بود
در بر ِ من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود...
***
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز ِ این گل چیست
که چنینم از آن طرب باشد...
***
آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !
راز ِ این بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت ...
هر شب که مه در آسمان
گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان :
که با من چه ها کردی!
به جانم جفا کردی...
ابراهیم صفایی
یک نفر در دل شب ؛
یک نفر در دل خاک ؛
یک نفر همدم خوشبختی هاست ؛
یک نفر همسفر سختی هاست ؛
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد.
ما همه همسفر و رهگذریم !
هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید
بهر یک گل منت صد خار می باید کشید
من به مرگم راضیم ، اما نمی آید اجل
بخت بد بین ! از اجل هم ناز می باید کشید ...
من تو را خواهم برد
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست زدارايي داماد و عروس
صحبت از سادگي و كودكي است.
چهره ای نيست عبوس.
كودك خواهر من
در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد
كودك خواهر من،
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
شوكتي مي بخشد.
كودك خواهر من نام تو را مي داند!
نام تو را مي خواند!
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت...؟
حمید مصدق
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند.
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه امکان بزرگتر شدنمان کمتر می شود .
آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود ، لجوج تر و مصمم تر است .
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد ، اما آب راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی معنای واقعی سر سختی استواری و مصمم بودن را ، در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد ...
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها میبینی ...
شهریار
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن
من هم چو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنّمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم