دوش آن رشته های یاس که بود

خفته بر سینه ی دل انگیزت

 راست گفتی که آرزوی من است

 که چنان گشته گردن آویزت

***

با چه لبخندهای ناز آلود

 با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز

باز کردی ز گردن و دادی


 به من آن یاس های عطر آمیز

***

بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش

دلم از دست رفت و مست شدم


آن چنانش به شوق بوییدم


که به بوی خوشش ز دست شدم

***

دوش تا وقت ِ بامداد مرا
 
گل ِ تو در کنار ِ بالین بود

 
در بر ِ من بخفت و عطر افشاند


 بسترم تا به صبح مشکین بود...

***

 به شگفت آمدم که این همه بوی

ز گلی این چنین عجب باشد


حیرتم زد که راز ِ این گل چیست


که چنینم از آن طرب باشد...

***

 آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !

 راز ِ این بوی مستی آمیزت

 کاندر آن رشته بود پیچیده

 
تاری از گیسوی دلاویزت ...

هوشنگ ابتهاج