تولد 6 سالگی باران عشق
چند سال پیش تو همچین روزی باران عشق به دنیا اومد
اومد تا همدم تنهاییاتون شه
تولدت مبارک دوست شیش ساله من...
چند سال پیش تو همچین روزی باران عشق به دنیا اومد
اومد تا همدم تنهاییاتون شه
تولدت مبارک دوست شیش ساله من...
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
عراقی
از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر
عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت
گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر
مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده ی پیر
گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر
عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست
هست مستان ترا نشنه زصهبای دگر
بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ است
بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر
ما گدائی در دوست به شاهی ندهیم
زان که این جای دگر دارد وآن جای دگر
گر به بتخانه ی چنین نقش رخت بنگارند
هرکه بیند، نکند میل تماشای دگر
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غم های دگر
ابوالقاسم فرهنگ شیرازی
باز دانشگاه و ذوق و شوق فردایی که نیست
با امید کسب آن کار محیایی که نیست
باز ساعات کلاس، لالایی و استاد پیر
با صدای دلنوازی و خوش آوایی که نیست
بعد چُرت صبحگاهی میرسد وقت نهار
با غذای پر ز کافور و گوارایی که نیست
کرسی آزاد و جنجال پلی تکنیکیا
در همانجایی که دیگر شور و غوغایی که نیست
قصه کات کردن هر روزه و تعویض یار
یوسف پاکیزه و بانو زلیخایی که نیست
پرسه ی هر روزه در طول حیاط و پا به پام
در کنارم دختر طناز و زیبایی که نیست
قهوه ترک و گلاسه، استکان مشترک
در همان کافه، همان پاتوق، همانجایی که نیست
باز تنهایی نشستم روی نیمکت! غیر من
از میان کفتران هم هیچ تنهایی که نیست
باز با فکر و خیالت عشق بازی میکنم
وای! مجنون میشوم! مجنون لیلایی که نیست
شایدم روزی که می آیی مزار همدمت
از کنارم بگذری، دنبال آقایی که نیست...
سیاوش سالاریان - به مناسبت روز دانشجو
شب آخر دوان دوان رفتم
تا ببینم به آخرین بارش
نرم نرمک زدم به در انگشت
کردم از خواب ژرف بیدارش
شب مهتابی غم انگیزی
ماه آهسته در چمیدن بود
اندکی سرد و اندکی دلکش
باد پائیز در وزیدن بود
آمد آسیمه سر برون ز اتاق
لرز لرزان و مست و برهنه پا
گفت با ناله وار آوایی :
راستی رای رفتن است تو را؟
مانده عریان برون ز جامه ی خواب
آن بر و بازوان و دوش سپید
اندر آغوش ماهتاب خزان
از دم باد سرد میلرزید
اشک گردنده حلقه بسته به چشم
شرم بر گونه های سوزانش
تنگ در گردنم حمایل کرد
ناگهان بازوان عریانش
لحظه ای چند خیره ماند و خموش
نگه خویش بر نگاهم بست
آه ! دیدم که آن نگه می گفت :
رشته وصل ما گسست ، گسست...
گفتمش : نازنین! خداحافظ
لیک او خیره ماند و هیچ نگفت
موجی از گیسوان خود بگشود
وندر آن ، مهر و درد را بنهفت
چهره ای روی چهره ای افتاد
طپش هر دو دل فزونتر شد
بازوانی فشرد و کرد رها
اشکی افتاد و گونه ای تر شد ...
اسلامی ندوشن
اون شال زرد پشت ویترین و ...
اون فیلم خیلی خیلی غمگین و...
اون قهوه ی از عشق شیرین و...
آهنگ اون شب توی ماشین و...
ساز من و تا صبح تمرین و ...
اون سیبهای سرخ دست چین و...
حرفات که میده کلی تسکین و...
خوشبختی و یک عمر تلقین و...
با تو مگه از یاد من میره ؟
رفتی!؟ کسی جاتو نمیگیره
یه قهرمان از جنس فردین و...
سالهای پیش و شوق هفت سین و...
تکرار این کارهای روتین و ...
باز یه عروسک ساخت چین و...
دیوانه غرق درد پروین و...
کلی دعا و مرغ آمین و...
چشمهای تو تحسین و تحسین و ...
گردش تو کیش و پارک دلفین و...
عشقم به تو تضمین تضمین و...
اون سال زمستون برف سنگین و ...
با تو مگه از یاد من میره ؟
رفتی!؟ کسی جاتو نمیگیره
اون بوسه ی گرم نخستین و...
یه دنیا عکس از توی دوربین و...
اون کافه ی نبش خوردین و ...
نرخ وفا پایینه پایین و ...
کلی ندامت بعد نفرین و ...
یک عاشق تنهای خوشبین و...
دانشکده توی فلسطین و ...
اون نامه ی معروف چاپلین و...
عکست توی کاخ کرملین و...
گریم کنار پمپ بنزین و...
با تو مگه از یاد من میره!؟
رفتی!؟ کسی جاتو نمیگیره
پاییز و بارونهای غمگین و...
یه حلقه از جنس پلاتین و...
گنجشکهای بالای پرچین و ...
درگیری نادر با سیمین و...
دنیای رویاهای رنگین و...
سیمرغ از نوع بلورین و...
جشن تولد، شمع و تزیین ...
با تو مگه از یاد من میره...
رفتی کسی جا تو نمیگیره...
کافی نت بلوار شاهین و ...
دل کندن از سالهای پیشین و...
اسکی روی برفهای دیزین و ...
فصلهایی از هاکل برفین و ...
خودکار هدیت از فیلیپین و...
پاییز و بارونهای غمگین و...
نقاشی و شعرهای پوشکین و ...
بارون و پاییزای غمگین و ...
با تو مگه از یاد من میره!؟
رفتی!؟ کسی جاتو نمیگیره...
با تو مگه از یاد من میره!؟
رفتی!؟ کسی جاتو نمیگیره...
دانلود دکلمه با صدای مریم حیدر زاده
ای دل دیوانه دل من ، لبریز بهانه دل من
در خلوت خانه دل من
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن...
از تیرگی زندگی ام ، چون سرشار از خستگی ام
از عادت دلبستگی ام
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن...
می آید آن رفته من ، با آغوشی همچو وطن
حرف از سرگردانی مزن
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن...
باید دلگیرم نکنی ، از دنیا سیرم نکنی
چون گریه زنجیر غم است ، بنده زنجیرم نکنی
دریا بودم واره شدم ، بی تو چون بیگانه شدم
سایه تصویر تو شد ، چون قلبم درگیر تو شد
می جوشد آن چشمه مهتاب ، در خلوت خود ای دل بی تاب
آرام باش آهسته بخواب
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن
از تنهایی گریه مکن...
محمدرضا یار
دانلود این تصنیف زیبا با صدای سالار عقیلی
تنها بودم
همدمم شدی
برام شعر خوندی
آهنگ زدی
دوران شادیم ، برام شعرای شاد خوندی
وقتی غمگین بودم، افسرده میشدی و برام شعرای غمگین مینوشتی
امروز پنجمین سالیه که کنارمی
دوست خوبم، تولد 5 سالگیت مبارک
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشم هایش تر شویم
وقت پاییز از هجوم دست باد
کاش مثل پونه ها پرپر شویم
کاش وقتی چشم هایی ابریند
به خود آییم و سپس کاری کنیم
از نگاه زرد گلدان های مان
کاش با رغبت پرستاری کنیم
کاش دلتنگ شقایش ها شویم
به نگاه سرخ شان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش با چشمانمان عهدی کنیم
وقتی از اینجا به دریا می رویم
جای بازی با صدای موج ها
دردهای آبیش را بشنویم
کاش مثل آب ، مثل چشمه سار
گونه نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزی از اینجا می رویم
کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قلب های نقره ای را نشکنیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم های خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق
ردپای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش
یک گره از کار دلها وا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر
مهربان تر آسمانی تر کنیم
کاش در نقاشی دیدارمان
شوق ها را ارغوانی تر کنیم
کاش اشکی قلب مان را بشکند
با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند
ما به جای ابرها گریان شویم
کاش وقتی آرزویی می کنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد ...
مریم حیدرزاده
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟
نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست
چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند
ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست
بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم!
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز مینای حقیقت ساغرم ده!
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست
بیا... اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند
اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند
درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زانان کسی را
تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی
گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت...
سیمین بهبهانی
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد* چشم عاشقان تو ای شاه
نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سود کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق، دریغ چشم و نگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت
تنور سینه ی ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده ی آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه های سلاطین که می شود پر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت...
شهریار
*رمد : درد چشم
زندگی مجموعه ای از رنج و حسرت های ماست
آه از این دنیا که لبریز از شکایت های ماست
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیم
این که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست
از خدا می خواستم جام شراب عشق را
این خمار غصه تاثیر عبادت های ماست!
از دویدن های ما این چرخ، چرخیدن گرفت
آه، بازار زمین گرم از مصیبت های ماست!
بیقراری های من؛ حاضرجوابی های دوست
شعرهای خواجه سرشار از حکایت های ماست!
حسین دهلوی
گر نیمه شبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
یک بار مگر گوشة چشمش به من افتد
ای بر سر سودایِ تو سرها شده بر باد
دور از تو چنانم که سری بی بدن افتد
آوازة کوچک دهنت ، وردِ زبانهاست
پیدا شود آن راز که در هر دهن افتد
شیرین نفتد هر که زند تیشه ، که این رمز
شوری است که تنها به سرِ کوهکن افتد
ملک الشعرای بهار
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند...
علیرضا آذر
عشق یعنی خواب باشی بوسه بیدارت کند
یار با چشم خمار و مست تب دارت کند
عشق یعنی شب برایت شمع روشن میکند
آن لباسی که دلت میخواست را تن میکند
عشق یعنی بوسه های دزدکی در کوچه ها
پایِ کوه و دست های قرمز از آلوچه ها
عشق یعنی یک نسیم آن روسری را شل کند
ناگهان هم غیرت مردانه ی او گل کند
عشق یعنی هرکجا باهم همیشه تا ابد
تا ته دنیا تورا هرجا که خواهد می برد
شهر را با او پیاده بارها هی گز کنی
او برایت شعر میخواند برایش حظ کنی
عشق یعنی شعرهایت را همیشه از بر است
عشق یعنی از همه مردان برایت برتر است
نام تو ورد زبانش هرزمان و هرکجا
عشق یعنی خنده های بی دلیل و نابجا
عشق یعنی بوسه،باران،خنده و گاهی بغل
عشق یعنی خاطره ،دفتر،قلم،یعنی غزل...
سحر آدینه