پریشان


چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم  و بی دوست پریشان


ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان


مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان


دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان


آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این مه که پری خوست، پری روست، پری شان


با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ...


علیرضا بدیع


معبد هستی


دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ريخت !

پليدی ها و زشتی ها به زير خاك می ماندند

بهاری جاودان آغوش وا می كرد

جهان در موجی از زيبايی و خوبی شنا می كرد !

بهشت عشق می خنديد به روی آسمان آبی آرام

پرستوهای مهر و دوستی پرواز می كردند

به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می كرد...

مگو اين آرزو خام است !

مگو روح بشر همواره سرگردان و ناكام است !

اگر اين كهكشان از هم نمی پاشد ؛

وگر اين آسمان در هم نمی ريزد ؛

بيا تا ما فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم

به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم...


 فریدون مشیری


سپهر بایگان


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند

بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید

ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند...


برای شنیدن این شعر با صدای استاد شهریار اینجا را کلیک کنید .

نهانخانه دل


غمت در نهانخانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست، مشکل نشیند


خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند ؟


به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند


پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم

غباری به دامان محمل نشیند


به دنبال محمل، سبکتر قدم زن

مبادا غباری به محمل نشیند


عجب نیست خندد اگر گل به سروی

که در این چمن، پای در گل نشیند


بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی، مقابل نشیند


طبیب از طلب در دو گیتی میاسا

کسی چون میان دو منزل نشیند...


طبیب اصفهانی


همره ساز


بزن رفیق که با ناله سه تار بگریم

به سوز ساز تو چون ابر نو بهار بگریم

بزن رفیق که در روزگار ، یار ندیدم

ز یار شکوه کنم یا ز روزگار بگریم؟

بزن که سوز غمی شعله میکشد به دل من

بزن که همره ساز تو زار زار بگریم
...

مهدی سهیلی


دیدن زیبا


سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ، ولیکن

نظری گر بربایی ، دلت از کف برباید...


بیا گناه کنیم


بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم


بیا دوباره در این باره اشتباه کنیم


من و توایم که تنها گناهمان عشق است


عجب گناه قشنگی ! بیا گناه کنیم !


تمام دفترمان را غزل غزل با عشق


کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم


من و توئی که چنان مثل شیشه شفافیم


که روشن است ، اگر توی سینه آه کنیم


عزیز من ! به زمین و زمانه مدیونیم


اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم


بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا


بساط یک غزل تازه رو به راه کنیم


برای رویش یک شعر عاشقانه محض


بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم...


امید تقوی