محراب ابرو
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت ؟
حافظ

مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت ؟
حافظ
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر ، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت ...
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
گویی از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
بس كه ما فاتحه و حرز يماني خوانديم
وز پی اش سوره اخلاص دميديم و برفت
عشوه دادند كه بر ما گذری خواهی كرد
ديدی آخر كه چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن لطافت ليكن
در گلستان وصالش نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری كرديم
كای دريغا ! به وداعش نرسيديم و برفت...
حافظ
باباطاهر