وقتی برای خودت زندگی می کنی ؛
وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی، تنها باشی ؛
وقتی بخوای فقط با صفرها باشی؛ عمر تو، مثل یک خط منحنی، روی خودت دور می زنه.
مثل صفر، باز از آخر می رسی به اول !
می مونی ! می گندی! مثل مرداب! مثل حوض! بسته میشی! مثل دایره! مثل "صفر"...
***
اما اگر جلو "یک" بنشینی ؛
اگر بخوای فقط برای یک باشی ؛
از پوچی و از تنهایی در بیای ؛
همنشین "یک" بشی ؛
باید برای دیگران زندگی کنی !عمر تو، مثل یک خط افقی، پیش میره .
مثل راه ! مثل رود !
وقتی از "خودت" دور بشی ، از آخر، به آبادی می رسی . مثل راه...
از آخر، میریزی به دریا . مثل رود ...
قسمتی از کتاب یک ، جلوش تا بینهایت صفرها - دکتر شریعتی