باز دانشگاه
حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظه های دل انگیز و باز دانشگاه
تو گرم درسی و من گرم کندن اسمت
به گوشه گوشه هر میز و باز دانشگاه"
دم غروب و حضور خسته اشیاء
هوای وسوسه آمیز و باز دانشگاه
دوباره قصه سیب است و آدم و حوا
دوباره قصه پرهیز و باز دانشگاه
حدیث یک دل تنگ است و یک حضور بزرگ
حدیث کاسه لبریز و باز دانشگاه
و عاقبت من و تو می رویم و می ماند
دوباره زخم دل میز و باز دانشگاه...
علی شیخ پور
+ نوشته شده در ۱۳۹۳/۱۱/۲۵ ساعت 16:40 توسط سياوش سالاریان
|