ز یاران آنقدر بد دیده ام کز یار می ترسم

به بیکاری چنان خو کرده ام کز کار می ترسم

 

شاپویی ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب

ولی با این خطرناکی من از دستار می ترسم

 

نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان شکن مردم

از آن شاهنشه بی دین خلق آزار می ترسم

 

نمی ترسم نه از مار و نه از شیطان نه از جادو

غم خود را به یک سو هشته از غمخوار می ترسم

 

چو بی اصرار کار از دست مردم بر نمی آید

چه کار آید ز دست من که از اصرار می ترسم

 

فراوان گفتنی ها هست و باید گفتمش اما

چه سازم دور دور دیگرست از دار می ترسم...

ایرج میرزا