موی خود بر شانه میریزی شرابی ؛ خب که چه؟

مست میرقصی در آیینه حسابـی ؛ خب که چه؟

دختـــر اربابـی و یک باغ نوبر مال توست

کرده ای پنهان به پیراهن گلابی ؛ خب که چه؟

رویت آن سو میکنی تا باز می بینی مرا

در قدم برداشتن ها می شتابی ؛ خب که چه؟

مثل آهویی کــه گم کرده ست راه خانه اش

اینچنین بی تاب و غرق التهابی ؛ خب که چه

من کــه جز بوسه ندارم هیــچ کاری با لبت

اینهمه لب میگزی ، در اضطرابی ؛ خب که چه

دوست داری که چه را ثابت کنی؟ راحت بگو

سینه چاک تو هزار آدم حسابی ؛ خب که چه

باز شهرآورد بین "نه" و "آری" گفتنت

بازی لبهای قرمز، چشم آبی ؛ خب که چه

من نخورده مست و پاتیل توام ، دستم بگیر

باز چشمت را برایم می شرابی ؛ خب که چه

ای بلا ! تکلیف ِ من را زودتر روشن بکن

من بمیرم یا بمانم؟ بی جوابی ؛ خب که چه...

آه ای شیطان فرشته! لعنتی ِ نازنین !

سایه ای در بستر بیدارخوابی ؛ خب که چه؟

دست بردار از سرم ، یا عاشقـم شو یــا برو

بر خودت مینازی و در پیچ و تابی ؛ خب که چه

بر زمینت میزنم یک شب تو را خواهم شکست

روی دیوار اتاق و کنـــج قابی ؛ خب کـــه چه...

شهراد میدری