يك شهر را ديوانه با پيراهنت كردی

ليلا چرا پيراهنِ زيبا تنت كردی؟!


فرعونِ شهرم، دل به دريا زد همان شب كه

جادوگري با چشم هاي روشنت كردی


تو دُختِ چنگیزی که ما را مثل نیشابور

آواره ی دیوارِ چینِ دامنت کردی


من بچه بودم، خوب و بد قاطي شد از وقتی

شوری به پا آن شب تو با رقصيدنت كردی


ما دست­ِ كم، يك كوچه با هم ردِ
­پا داريم

يادي اگر از پرسه هاي با مَنَت كردی


دريا بيا، آغوشِ شهرِ ساحلي باز است

ساحل نمي داند چه با پاروزنت كردی


بانو نمي گويي خدا را خوش نمي آيد؟!

يك شهر را ديوانه با پيراهنت كردی...

 

سعید مهدوی