شب مهتاب
چه دلی ای آشفته که دلدار نداری
گر تو بیمار غمی از چه پرستار نداری؟
شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری
شرح هجران مرا از من آزرده چه پرسی؟
خود نبینی تو مگر دیده ی بیدار نداری؟
ای سر انگشت من این زلف سیه را ز چه پیچی؟
که در این حلقه ی زنجیر گرفتار نداری
گرچه "سیمین" به غزلها سخن یار سرودی
بخدا یار نداری بخدا یار نداری...
سیمین بهبهانی

+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۱/۱۶ ساعت 0:1 توسط سياوش سالاریان
|