درد عشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری چشیده ام که مپرس


گشته ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده ام که مپرس


آنچنان در هوای خاک درش

میرود آب دیده ام که مپرس


من به گوش خود از دهانش دوش

 سخنانی شنیدم که مپرس


سوی من لب چه میگزی که مگوی

لب لعلی گزیده ام که مپرس


بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج هایی کشیده ام که مپرس


همچو حافظ غریب در ره عشق

 به مقامی رسیده ام که مپرس ...


حافظ