خداوندا...خدایا !

چرا هرگاه که اشکانم ز جور دوستان جاری است ،

به روی دامنت یارب ، دو چشم خیس من جاری است؟

چرا هر گاه که لبخند روی لب دارم ، سراغ ازتو نمی گیرم؟

چرا هنگام خوشحالی شریکت من نمی دانم؟

نمی دانم...نمی دانم !

فقط دانم یکی بنده گنهکارم ؛

و تو آنقدر بزرگواری ؛

مرا هرگز ز درگاهت نمی رانی ...