حلقه بردگی
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر ؟
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته ست به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت:
((حلقه ی خوشبختی است ؛ حلقه ی زندگی است))
همه گفتند: مبارک باشد ...
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد !
***
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ؛ هدر ...
زن پریشان شد و نالید که وای!
وای این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است ،
حلقه بردگی و بندگی است...
فروغ فرخزاد

+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۱۹ ساعت 21:1 توسط سياوش سالاریان
|