دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه ی زر ؟

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته ست به بر

راز این حلقه که در چهره ی او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت:

((حلقه ی خوشبختی است ؛ حلقه ی زندگی  است))

همه گفتند: مبارک باشد ...

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد !

***

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته ؛ هدر ...

زن پریشان شد و نالید که وای!

وای این حلقه که در چهره ی او

باز هم تابش و رخشندگی است ،

حلقه بردگی و بندگی است...

فروغ فرخزاد