کمال همنشین
گِلي خوشبوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي به دستم
بدو گفتم كه مشكي يا عبيري
که از بوی دلاویز تو مستم؟
بگفتــا من گلي نـاچيــز بــودم
وليــكـن مدتــي بـــا گل نشستــم
كمال همنشين در من اثـر كرد
وگرنه من همان خاكم كه هستـم...
گلستان سعدي


+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۰۲ ساعت 18:24 توسط سياوش سالاریان
|