امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی توکجا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه ! با که دست در آغوش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش میکنی...

هوشنگ ابتهاج