زلف آشفته
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزین گفت:
«ای عاشق شوریدهی من، خوابت هست؟»
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
حافظ

حافظ

+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ ساعت 13:13 توسط سياوش سالاریان
|