از چه با دشمن جانم شده ام دوست ، ندانم
دوستت
دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه
با دشمن جانم شده ام دوست ، ندانم
غمم
این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم
حلقه این دام شود تنگ تر و من
دست
و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور
مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی
فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز
بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
عجبی
نیست که اینگونه غم افزاست فغانم
نکته
عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر
این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم
عماد خراسانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۹/۲۰ ساعت 21:16 توسط سياوش سالاریان
|