خواب میدیدم که در بیداریم
خواب میدیدم که در بیداریم
در مسیر کاروانی جاریم
کاروانی بی سر و بی سرپرست
غل به گردن،خشک لب،تاول به دست
کاروان از بس که آتش دیده بود
اشک در چشمانشان خشکیده بود ...
در مسیر کاروانی جاریم
کاروانی بی سر و بی سرپرست
غل به گردن،خشک لب،تاول به دست
کاروان از بس که آتش دیده بود
اشک در چشمانشان خشکیده بود ...

+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۹/۱۳ ساعت 19:15 توسط سياوش سالاریان
|