و نترسيم از مرگ ...

مرگ پايان كبوتر نيست

 مرگ وارونه يك زنجره نيست

 مرگ در ذهن اقاقي جاريست

 مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد

مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان

مرگ در حنجره سرخ _ گلو مي خواند

مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است

مرگ گاهي ريحان مي چيند

مرگ گاهي ودكا مي نوشد

گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد

و همه مي دانيم :

ريه هاي لذت پر اكسيژن مرگ است

در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپرهاي صدا , مي شنويم...

سهراب سپهری