ما ز یاران چشم یاری داشتیم
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است که حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
*ما ز یاران چشم یاری داشتیم*
*خود غلط بود آنچه می پنداشتیم*
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۶/۱۶ ساعت 11:39 توسط سياوش سالاریان
|