آرزویم


همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى                               


                          چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟


به كسى جمال خود را ننموده اى و ببینم                               


                       همه جا به هر زبانى بود از تو گفت و گویى...


فصیح الزمان شیرازی


غرض


یا بفرما به سرایم

یا بفرما ! به سر آیم

غرضم وصل تو باشد

چه بیایی ،

چه بیایم ...


قشنگ کوچک


گفت: كسي‌ دوستم‌ ندارد !

مي‌داني‌ چقدر سخت‌ است ، اين‌ كه‌ كسي‌ دوستت‌ نداشته‌ باشد؟

تو براي دوست‌ داشتن‌ بود كه‌ جهان‌ را ساختي. حتي‌ تو هم‌ بدون‌ دوست‌ داشتن...!

خدا اما هيچ‌ نگفت...

گفت: به‌ پاهايم‌ نگاه‌ كن! ببين‌ چقدر چندش‌آور است. چشم‌ها را آزار مي‌دهم. دنيا را كثيف‌ مي كنم.

آدم‌هايت‌ از من‌ مي‌ترسند. مرا مي‌كُشند. براي‌ اين‌ كه‌ زشتم. زشتي‌ جرم‌ من‌ است!

خدا هيچ‌ نگفت...

ادامه داد : اين‌ دنيا فقط‌ مال‌ قشنگ‌هاست. مال‌ گل‌ها و پروانه‌ها. مال‌ قاصدك‌ها. مال‌ من‌ نيست!

خدا گفت: چرا ، مال‌ تو هم‌ هست!

خدا گفت: دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ گُل، دوست‌ داشتنِ‌ يك‌ پروانه‌ يا قاصدك‌ كار چندان‌ سختي‌ نيست. اما

دوست‌ داشتن‌ يك‌ سوسك، دوست‌ داشتن‌ «تو» كاري‌ دشوارست.

دوست‌ داشتن، كاري‌ست‌ آموختني و همه رنج‌ آموختن‌ را نمي‌برند.

ببخش كسي‌ را كه‌ تو را دوست‌ ندارد، زيرا كه‌ هنوز مؤ‌من‌ نيست، زيرا كه‌ هنوز دوست‌ داشتن‌ را

نياموخته، او ابتداي‌ راه‌ است.

مؤ‌من‌ دوست‌ دارد. همه‌ را دوست‌ دارد. زيرا همه‌ از من‌ است. و من‌ زيبايم. من‌ زيبايي‌ام. چشم‌هاي‌

مؤ‌من‌ جز زيبا نمي‌بيند. زشتي‌ در چشم‌هاست ، در اين‌ دايره، هر چه‌ كه‌ هست، نيكوست.

آن‌ كه‌ بين‌ آفريده‌هاي‌ من‌ خط‌ كشيد، شيطان‌ بود. شيطان‌ مسؤ‌ول‌ فاصله‌هاست.

حالا قشنگ‌ كوچكم! نزديكتر بيا و غمگين‌ مباش.

قشنگ‌ كوچك‌ نزد خدا رفت‌ و ديگر هيچ گاه‌ نينديشيد كه‌ نازيباست...

عرفان نظر آهاری



مسافرخانه رنج


به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا ؟

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش میغلتند مشتی بی گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان میجوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ، ماه اینجا

فاضل نظری

آنجا که باید دل به دریا زد


دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست !

آن جا که باید دل به دریا زد ،

همینجاست...


حسین منزوی


بزنم یا نزنم


حرفها دارم اما ، بزنم یا نزنم؟

با توام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که : ((دوست...))

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم...؟

فیصر امین پور

سفر بزرگ


هیچ نمیدانم چرا...

اما می دانم کس دیگری درون من پا گذاشته است

و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است

که احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم؛

در خودم بیارامم.

از ((بودن)) خویش بزرگتر شده ام

و این جامه بر من تنگی می کند.

این کفش تنگ و بی تابی فرار!

عشق آن سفر بزرگ...

اوه! چه می کشم!

چه خیال انگیز و جانبخش است ((اینجا نبودن))...

دکتر علی شریعتی


غوغا میکنی


ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی 
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی 

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم 
کاخت نگون باد ای فلک ! با ما چه بد تا میکنی 

ای شمع رقصان با نسیم ، آتش مزن پروانه را 
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی 

با چون منی نازک خیال ، ابرو کشیدن از ملال 
زشت است ای وحشی غزال ، اما چه زیبا میکنی 

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست 
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی 

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن 
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی 

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن 
شورافکن و شیرین سخن ، اما تو غوغا میکنی...

شهریار


قاموس ما


مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است


قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است


تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است


باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است


فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است


هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است


کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است...


فاضل نظری


عاشقت شده ست


با هر بهانه و هوسی عاشقت شده ست

 فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست 

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

 گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده ست 

 

  ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست 

 

   پر می کشی و وای به حال پرنده ای

 کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست

 

  آیینه ای و آه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست ...


فاضل نظری