خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من

 لبخندم را بریدم

قاب گرفتم

به صورتم آویختم

حالا با خیال راحت

هروقت دلم گرفت

بغض میکنم...

نردبان این جهان

نردبان این جهان ما و منیست....عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هر کس که بالاتر نشست....استخوانش سخت تر خواهد شکست

(مولانا)

      

           

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بی خبر از هم دگر اسوده خوابیدن چه سود....بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را تا زنده است باید به فریادی رسی..ورنه بر سنگ مزارش اب پاشیدن چه سود
زنده را زنده است اکنون قدرش را بدان....ورنه بر روی مزارشکوزه گل چیدن چه سود
زنده را در زندگی باید بدرد او رسید.......ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود
با محبت دست پیران راعزیز من ببوس.....ورنه بر روی مزارش تاج گل چیدن چه سود
یک شبی با زنده ها غم خوار باش .............ورنه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود
تا زمانی زنده ایم از هم بیگانه ایم........در عزاها روی هم دیگر به بوسیدن چه سود
گر توانی زندهای را یک دمی تو شاد کن....در عزا عطرو گلاب ناب پاشیدن چه سود
از برای سالمندان یک گل خوشبو ببر.......تاج گلها در کنار همدیگر چیدن چه سود
گر نگرفتی دستی تا زنده است..........خانه صاحب عزاشبها نشستن را چه سود
گر نپرسی حال او تا زنده است.................گریه و زاری و نالیدن برای او چه سود
سالها عید امدو رفت و نکردی یاده من ...جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود
گر نکردی یاد من تا زنده ام..............سنگ مرمر روی قبر من تو را چیدن چه سود

لال شوم ، کور شوم ، کر شوم

-دست مزن !
چشم ! ببستم دو دست...

-راه مرو !
چشم ! دو پایم شکست ...

-حرف مزن !
قطع نمودم سخن...

 -نطق مکن!
چشم ! ببستم دهن ...

 هیچ نفهم !
 این سخن عنوان مکن ****خواهش نا فهمی انسان مکن


لال شوم ، کور شوم ، کر شوم ، لیک محال است که من خر شوم

نسیم شمال

شاید این جمعه بیاید ، شاید

خبر آمد خبری در راه است                    

                    سرخوش آن دل که از آن آگاه است

 شاید این جمعه بیاید ، شاید...              

                پرده از چهره گشاید ، شاید...


 ***فرارسیدن نیمه شعبان مبارک***


داستان عشق و دیوانگی

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛. فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا” فریاد زد من چشم می گذارم ،من چشم می گذارم…. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛ لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛ خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛ اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛ هوس به مرکز زمین رفت؛ دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛ طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد. و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک… همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید. نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام ...دارم میام...

 

ادامه نوشته

جهان اين همه نامرد نداشت

پيش از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت .......

هيچ كس غصه اين را كه چه ميكرد نداشت .......

چشمه عاطفه از لطف خدا ميجوشيد ......

خودمانیم ! زمین این همه نامرد نداشت...

خوب رویان جهان


خوب رویان رحم ندارد دلشان

باید از جان گذرد هر که شود مایلشان

روز اول که سرشتند زگل پیکرشان

سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان

واحد الوهیت

 تو برادر منی و من تو را دوست می دارم.

من تو را دوست می دارم، زمانی که در مسجدت به سجده می افتی، در کلیسایت زانو میزنی و یا در کنیسه ات دعا می خوانی.

من و تو فرزندان یک کیش هستیم، کیش مهر. آنان که در رأس شاخه های گوناگون این کیش قرار گرفته اند به مثابه انگشتانیند در دست واحد الوهیت، دستی که به کمال روح اشارت دارد


(جبران خلیل جبران)

دلیل عشق

 یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید :
*چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
-دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم
*تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
-من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
*ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
-باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی ، صدات گرم و خواستنیه ،همیشه بهم اهمیت میدی ،دوست داشتنی هستی ، با ملاحظه هستی ، بخاطر لبخندت
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون :
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم ...
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم ،اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره

"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه

بندگی کن

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ، ابراش مال تو ...دریا مال من، موجش مال تو ...ماه مال من ، خورشید مال تو ... »

خدا خندید و گفت:تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو ، من هم مال تو

خسته نباشی

 

ای غصه مرا دار زدی، خسته نباشی...

آتش به شب تار زدی ، خسته نباشی...

ای غصه دمت گرم که در لحظه شادی....

با رگ رگ من تار زدی، خسته نباشی...

اگر ماه بودم...اگر ماه بودی

اگر ماه بودم به هر جا که بودم .... سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی....سر رهگذار تو جا میگرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی....بر سر بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم.....می شکستی مرا ،می شکستی

انتظار

جمله زیبای زیر رو آقای کسری شفیعی برامون فرستاده :

انتظار سخت است ...
فراموش کردن هم سخت است ...
اما اینکه ندانی باید انتظاربکشی یا فراموش کنی از همه سخت تر است ...
(دکتر علی شریعتی)

راز من


خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من                          

                  ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

رسم زندگی

به دوست خود گفتم:به او بنگر چگونه بر دستهای دوست تکیه زده است در حالی که دیروز بر دستهای من تکیه زده بود؟
گفت : فردا نیز بر دستان من تکیه خواهد زد.

گفتم: به او بنگر چگونه در کنار دوست نشسته است در حالی که دیروز در کنار من بود؟
گفت : فردا نیز در کنار من خواهد نشست.

گفتم: به او بنگر چگونه از جام او مینوشد در حالیکه دیروز از جام من مینوشید ؟
گفت : فردا نیز از جام من خواهد نوشید.

گفتم: به او بنگر چگونه عاشقانه به او مینگرد در حالی که دیروز با چشمانش مرا سیراب میکرد ؟
گفت: فردا نیز مرا سیراب خواهد کرد.

گفتم : به آواز گوش فرا ده چگونه در گوش او عاشقانه میخواند در حالیکه دیروز آن را بر گوش من مینواخت
گفت : فردا نیز در گوش من خواهد نواخت.

گفتم : به او بنگر چگونه او را میبوسد در حالی که دیروز مرا میبوسید
گفت : فردا نیز مرا خواهد بوسید.

گفتم: چه زن عجیبی است !

گفت : آری! زندگی دنیوی همچون زن است .مردم مالک همه ی زمین اند!او همچنان مرگ بر همه ی مردم غلبه میکند و مانند ابدیت همه ی مردم را فرا میگیرد.!!

(دیروز-امروز-فردا از کتاب نغمه ها و موسیقی اثر جبران خلیل جبران)

کبوتر شد و رفت

  روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت*زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم*آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود*مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید*عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد*پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

و خدایی که در این نزدیکیست

به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست،
به دنبالش نگرد...
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست ، در جمع عزیزترینهایت...
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست...
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده...
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

پاسخ بدی

شعری زیبا از دکتر علی شریعتی :

هر کس بد ما به خلق گوید

ما چهره به غم نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

خیلی دور....خیلی نزدیک

شعاع مهربانیت را 


روز به روز زیادتر کن
 

آنقدر که روزی بتوانی 


همه را در آن جای دهی
 

آن وقت تا خدا فاصله ای نیست...

داستان زیبای دو خط موازی

دو خط موازی زائیده شدند .

پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.
آن وقت  دو خط چشمشان به هم افتاد .

و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت :ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .

و خط دومی از هیجان لرزید .

خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .

در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه ...

خط اولی گفت : ...

ادامه نوشته

عقاب جوانی

کسی پرسید:چرا خم گشته می گردند پیران جهان دیده ؟

کسی دیگر به پاسخ گفت:به زیر خاک می جویند ایام جوانی را

 ومن آهی کشیدم ! زیر لب گفتم : چنین گم گشته ای هرگز نخواهد شد دگر پیدا
 که کس پیدا نکرده سوزنی در کاهدانی را

جوانی چون عقابی بود , پر زد رفت                        

                  به زیر خاک چون جویند عقاب آسمانی را!؟

 

کاش میشد

کاش میشد سرنوشت ، از سر نوشت*كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست*با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان*داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت

كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود*كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت


جملاتی برای زندگی

آموخته ام که عشق مرکب،حرکت است نه مقصد حرکت
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست ،تا زمانی که عاشقش شویم
آموخته ام که مهم بودن خوبست،ولی خوب بودن مهمتر است
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که،از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت
آموخته ام که همیشه برای کسی که،به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به«دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم

آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید...پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم!؟

عید مبعث مبارک

به نام خدا

امروز پنجشنبه 9 تیر 1390 یعنی 30 ژانویه   20011 که میشه 27 رجب 1432 این وبلاگ رسما افتتاح میگردد

به امید اینکه روزی این وبلاگ یکی از محبوب ترین وبلاگ ها در عرصه خودش بشه(که اگر هدفی جز این داشتم ، هرگز دست به این کار نمیزدم)

اینم شعری به مناسبت عید مبعث برای شروع کارمون : 

آفرینش بر مدار عشق بود....مصطفی آیینه دار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق....در تجلی بر سر باران عشق
تا قلم بر حلقه صادش رسید....شد ((الم نشرح لک صدرک)) پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت....فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت....خلق عالم بیش از این یارا نداشت

 

***عید مبعث مبارک***