هیچ مگو


ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال

خیز از این خانه

برو

رخت ببر

هیچ مگو

مولانا

آغوش خیالی


این هم دو دوبیتی با مضامین مشابه از بنده حقیر :

 

گرچه چشمانت به من ، اما دلت با دیگریست

گرچه تلخندت به من ، خندیدنت با دیگریست

دل به این تلخند و مژگان نگاهت بسته ام

گرچه میدانم که اطفارت همه بازیگریست...

***

گرچه دانم کفترم نشخوار باز دیگریست

گرچه قلبت مخزن الاسرار راز دیگریست

دل به آغوشی خیالی با خیالت بسته ام

گرچه دانم عاقبت رقصت به ساز دیگریست...

 

غبار


سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است


رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است


ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است


گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است


سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

فاضل نظری

به امید نگاهی

 

نبود ز رخت قسمت ما غیر نگاهی

آن هم ندهد دست ، مگر گاه و بگاهی

فتم صنما! شادی دل، راحت جانی

چون می نگرم خوشتر از این، بهتر از آنی

بشینم سر راهی،به امید نگاهی...

ببینم مهر و ماهی ، به امید نگاهی...

شیدا