راز لب


دوشینه با خیالش شب را به سر رساندم

راز لبان خود را بر کام او چکاندم

اسرار کام او بود، دُرّ یمانی من

دُرّ یمانیم را از لعل او ستاندم

راز لبان من را بر کام دیگری گفت !

اسرار کامش اما، بر هیچ لب نخواندم...

 

سیاوش سالاریان!!!

 

خزانی

 

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

 

چون بهاران می رسد ، با من خرانی میکند...

 

شهریار

 

 

ابیاتی از سعدی


رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
 
سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ولیکن
 
نظری گر بربایی دلت از کف برباید...
 

 

 

مدارا کن

 

گر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
 
دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
 
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
 
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
 
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
 
فاضل نظری