خانه دوست

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پُرٍ دوست

 کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام

 گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد وارد خانه ی پرعشق و صفایم گردد

 یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

 شرط وارد گشتن ، شستشوی دلهاست

 شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

 بر درش برگ گلی می کوبم

 روی آن با قلم سبز بهار می نویسم

(( ای یار خانه ی ما اینجاست))

 تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه ی دوست کجاست..

فریدون مشیری

 

عیدتان مبارک

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد                    

                 آواز خوش هزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ایست روئیدن عشق            

                   آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

***سال نو مبارک***

عشق چیست

از اساتید مختلف پرسیدند عشق چیست...؟

استاد هندسه
نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد

استاد تاریخ
سقوط سلسله ی قلب جوان

استاد زبان
همپای love است

استاد ادبیات
محبت الهی است

استاد علوم
عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد

استاد ریاضی
عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست

استاد فیزیک
عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد

استاد انشا
عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد

استاد قرآن
عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد

استاد ورزش
عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود

استاد زبان فارسی
عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد

استاد زیست
عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود

استاد شیمی
عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد


تو کمان کشیده و در کمین

تو کمان کشیده و در کمین

که زنی به تیرم و من غمین

همه غمم بود از همین

که خدای نکرده خطا کنی...

هاتف اصفهانی



شاخه گلی بر مزار

از باغ مي برند چراغانيت کنند

 تا کاج جشنهاي زمستانيت کنند

پوشانده اند روي تو را ابرهاي تار

تنها به اين بهانه که بارانيت کنند

يوسف ! به اين رها شدن از چاه دل مبند

اين بار مي برند که زندانيت کنند

اي گل گمان مبر به شب جشن مي روي

شايد به خاک مرده اي ارزانيت کنند

يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست

از نقطه اي بترس که شيطانيت کنند

آب طلب نکرده هميشه مراد نيست

شايد بهانه ايست که قربانيت کنند...


فاضل نظری

فاصله قلب ها

استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي زنيم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي کنند و سر هم داد مي کشند؟
شاگردان فکرى کردند و يکى از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي دهيم
استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي زنيم؟
آيا نمي توان با صداى ملايم صحبت کرد؟
شاگردان هر کدام جواب هايى دادند امّا پاسخ هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب هايشان از يکديگر فاصله مي گيرد. آن ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي افتد؟
آن ها سر هم داد نمي زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي کنند. چرا؟
چون قلب هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب هاشان بسيار کم است

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي افتد؟
آن ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي زنند و فقط در گوش هم نجوا مي کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي نياز مي شوند و فقط به يکديگر نگاه مي کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله اى بين قلب هاى آن ها باقى نمانده باشد

شطرنج دنیا و دل

زندگی شطرنج دنیا و دل است

قصه ی پررنج صدهامشکل است

شاه دل کیش هوسها می شود

پای اسب آرزوها در گل است

فیل بخت ما عجب کج می رود

در سر ما بس خیالی باطل است

ما نسنجیده پی فرزین او

غافل از اینکه حریفی قابل است

مهره های عمر من نیمش برفت

مهره های او تمامش کامل است...


به همین سادگی

دوست داشتن دلیل نمی خواهد...

ولی نمی دانم چرا خیلی ها

و حتی خیلی های دیگر می گویند :

" این روز ها دوست داشتن دلیل می خواهد"

و پشت یک سلام و لبخندی ساده

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده

دنبال گودالی از تعفن می گردند ...

دیشب که بغض کرده بودم ؛

باز هم به خودم قول دادم

من "سلام" می گویم و "لبخند" می زنم

و قسم می خورم  و می دانم

" عشق " همین است ...

به همین سادگی ...

تنهایی


و چه تلخ است لذت ها را "تنها" بردن

و چه زشت است زیبایی ها را "تنها" دیدن

و چه بدبختی آزاردهنده ایست “تنها” خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند

یاد “تنهایی” را در سرت زنده میکند

“تنها” خوشبخت بودن ، خوشبختی رنج آور و نیمه تمام است

” تنها” بودن ، بودنی به نیمه است

و من برای نخستین بار در هستی ام رنج “تنهایی” را احساس کردم

دکتر علی شریعتی

وای به من

ای روی تو مهر عالم آرای همه

وصل تو شب و روز تمنای همه

گر با دگران به ز منی ، وای به من

ور با همه کس همچو منی ، وای همه...

ابوسعید ابوالخیر

طبیب


طبیبا بر سر بالین من

آهسته تر بنشین

که ترسم باد دامانت

ز بستر دورم اندازد...


ديرگاهيست كه تنها شده ام

ديرگاهيست كه تنها شده ام

قصه غربت فردا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غمها شده ام

دگر آيينه ز من بي خبر است

که اسير شب يلدا شده ام

من كه بي تاب شقايق بودم

همدم سردي يخ ها شده ام

كاش چشمان مرا خاك كنيد

تا نبينم كه چه تنها شده ام

راز دل


راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی            

         هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم

راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی                

                      عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم


یادم باشد

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است

وتنها دل ما دل نیست...

یادم باشد جواب کین رابا کمتر از مهر

و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم

یادم باشد برابر فریادها سکوت کنم

و برای سیاهی‌ها نور بپاشم

یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم

و از آسمان درس پاک زیستن ...